مقدمه:
حقیقت اون اولش وقتی دیدم ویرگول با سامسونگ دست به دست هم دادند، کمی ناراحت هم شدم. گفتم کم از دست مطالب تبلیغاتی توی ویرگول به تنگ اومده بودیم، حالا خود ویرگولم آره! ولی بعد از دو روز دست نگه داشتن، با خودم گفتم خُب این بنده خداها هم این درخت رو کاشتند و حالا که داره رشد میکنه دوست دارند دو تا میوه ازش بچینند. این چه اشکالی داره و بیخیال شدم. گفتم خُب تو اهمیتی نده. تو توی این پویش شرکت نکن. ولی دوباره بعد از دو روز دیگه دست نگه داشتن با خودم گفتم چه طور خودت وقتی یه چالشی راه میندازی توقع داری همه توش شرکت کنند؟! پس خودت رو تافته جدا بافته ندون، تو هم شرکت کن! تازه جایزههاشم که از جایزههایی که تو میدی خیلی بهتره! امّا من که اصلاً گوشی اندروید ندارم که بخوام در مورد خوبیهاش توی این روزهای خاص بنویسم! تو نداری، دور و بریات که همه دارند! اگر نخوردی نون گندم، دیدی که دست مردم! بعدشم تو نمیخواد مجیز گوشیهای همراه سامسونگ رو بگی. تموم واقعیتهایی که در مورد گوشی همراه به عقل ناقصت میرسه رو صادقانه و به سبک خودت بنویس. برنده شدی نوش جونت، باختی هم گوارای وجودت! نیم کیلو باش، ولی مرد باش! خداییش این جمله آخر رو نمیدونم چرا به خودم گفتم؟! بگذریم... بریم ببینیم چه آشی براتون پختم!
گوشی مثل خداست!
در فیلم زیبای "دو بار زندگی کن یک بار عاشق شو"(Live Twice, Love Once 2019)، وقتی پدر بزرگ از نوهاش پرسید که:« دیگه با این چیز (گوشی همراه) چه کار میشه کرد؟»، جوابی شنید که بسی جای تفکّر داشت:
دقت کردید چی شد؟!
گوشی مثل خداست، امّا میشه باهاش شیطونی هم کرد!
خدایی که میتونه هر کسی رو به پیامبری برسونه!
از هفت نفری که داخل اتاق سالن نشسته بودیم، صورت پنج نفر رو هالهی نور گرفته بود و دو نفر هم بودند که هیچ هالهی نوری نداشتند. حالا حتماً یه عالمه سوال در ذهنتون درست شده که ماجرای هالهی نورِ اون پنج نفر چی بوده؟ آیا پس از چهارده قرن، خدا تصمیمش را مبنی بر پایان پیامبران(ص) عوض کرده و تصمیم گرفته است که این پنج نفر رو، یکجا، اونم اینجا!، با هم به پیامبری برسونه؟! اصلاً و ابداً!
بیشتر منتظرتون نمیذارم. چند وقت پیش و بعد از پایین اومدن آمار کروناییهای کشور، من و سه تا از خواهر و برادرام، ماسک زده و با حفظ فاصله اجتماعی رفتیم تا به والدینمون سر بزنیم که ناگهان برقا رفت. یا خدا! یعنی این تقاص گناهِ شکوندن حکم قرنطینه و دل آقای نمکیه؟!
خیلی وقت بود که روشناییهای منزل پدر اعلام بازنشستگی کرده بودند. چراغ شارژی هم گویا آخرهای عمرش رو میگذروند. از سوسو زدناش میشد فهمید که زِرتش در آستانهی غمصور شدنه! حوصلهی جمع داشت سر میرفت که خواهر و برادرا و پدر عزیز، گوشیهاشون رو مثل علم یزید(!) برافراشته و مشغول شدند. هر کدوم آخرین سوژههای مجازی آس، خنده دار و رد و بدل نشدهشون رو برای دیگری رو میکردند. اینها همان پنج نفری بودند که در آن تاریکی، صورتهاشون رو هالهی نورِ صفحهی گوشی همراهشون فراگرفته بود. بنده و مادر عزیزتر از جانم که مشغول صحبت با هم بودیم، آن دو نفری بودیم که از هالهی نور بیبهره مانده بودیم و قرار نبود به پیامبری برسیم!
رد پای یک تناقض اساسی!
اگر قرار باشه در گوشهای از دنیا یه نفر دست به قلم بشه و دایرةالمعارفی از تناقضهای موجود در عالم و آدم رو جمعآوری کنه، بدون شک بخش از اعظمی از اونا رو تناقضهای موجود در رفتارهای اجتماعی ما در بر خواهند گرفت. چند روز پیش آقای رئیسی(سخنگوی وزارت بهداشت) داشت میگفت که پنجاه درصد از آمار کروناییها به خاطر دورهمیهاست. این رو که شنیدم با خودم گفتم خُب ما که این قدر طرفدار دورهمی هستیم، چرا همین که دور هم جمع میشیم باز هم با گوشی همراه خودمون خلوت میکنیم؟ آخرش ما دورهمی رو دوست داریم یا خلوت کردن با گوشی همرامون رو؟! فکر کنم جوابش اینه که خلوت کردن با گوشیمون توی جمع خیلی بیشتر حال میده! مخصوصاً اگر گوشیتون یه گوشی سامسونگ مشتی باشه نه مثل این رفیق تقریباً قدیمی بنده!:
وقتی در یک جمع گوشی به دست نشستهایم ظاهراً همهمون هم همدیگه رو خیلی کامل میشناسیم ولی حقیقت اینه که کاملاً با هم غریبهایم! فیلم غریبههای کامل رو دیدید دیگه؟!
لزوم اخذ تعهدنامه از آدمهای بیجنبه قبل از فروش گوشی به اونا!
ای کاش قبل از فروش گوشی، تعهدنامهای رو به امضای خریدار محترم میرسوندند که شامل این بندها بود:
تخلف و عدم توجه به بندهای فوق، پیگرد قانونی داشته و متخلف بسته به نوع تخلف از یک ماه تا یکسال، به مکانی بدون گوشی و اینترنت، تبعید خواهد شد!
با کسب اجازه از سهراب سپهری!
اون اوایل هر کسی یه دونه گوشی بزرگ هموزن دسته هاون دستش میگرفت، جواب سلام بقیه رو نمیداد. امّا حالا کار به جایی رسیده که خیلی از بچهها هم گوشی دارند. اینجوری پیش بره گوشی همراه هم میره جزو سیسمونی نوزاد! به قول سهراب سپهری، البته با دستکاری بنده!:
پشت دریاها شهریست...
که در آن پنجرهها رو به "خونهی مردم یا به خیابان" باز است.
بامها جای "آنتنهای ماهوارهای"ست که به فواره هوش بشری مینگرند.
دست هر کودک "سه" ساله شهر، "گوشی اندرویدی"ست.
مردم شهر به یک "صحنه" چنان مینگرند
که به یک "سوژه برای اینستا"، به یک "لایک"
رنگ و وارنگه از همه رنگه!
یه جورایی شاید بشه نحوه استفاده از گوشیهای همراه رو به رنگهای زیر تقسیم کرد:
سفید: فقط صرف تماس، ارسال پیامک و استفاده از چراغ قوه! البته به جز مواقعی که یک گروگانگیر، قاتل، دزد یا مجرم تماس بگیره، پیامک ارسال کنه یا چراغ قوه رو روشن کنه!
سبز: برای کسب و ارتقای مهارتهای سالم در زمینههای مورد علاقه و هر نوع مصرفی که امروزمان را از دیروزمان بهتر کنه.
زرد: برای شوآف و نمایش خوشبختیهای نداشته به همدیگه، وقتگذرانیهای بیثمر، شایعهسازی و رد و بدل کردن خبرهایی که از راست و دروغشون، هیچ اطمینانی نداریم و هر نوع مصرفی که امرزمان را از دیروز بهتر نکنه، بلکه بدتر هم بکنه.
قرمز: برای وقت گذروندن با قاذورات مجازی. اجازه بدید در این مورد بیشتر ننویسم. دوست ندارم از این مطلب انرژی منفی بگیرید. وگرنه حرف برای نوشتن توی این رنگ، از بقیه بیشتره!
رنگ و وارنگه از همه رنگه!: ترکیبی از تمام مصارف بالا! به مصداق فرمایش جناب سعدی که: «گهی بر طارم اعلی نشينم. گهی در پشت پای خود نبينم!» مصارفی که گاهی ما رو به عرش میبرند و گاهی به فرش!
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو!
کی گفته گوشی همراه بده؟ خیلی هم خوبه! امّا به شرطی خوبه که ما یه گوشی داشته باشیم نه اینکه گوشی همراهمون یه دونه ما داشته باشه! گوشی همراه تا جایی خوبه که اون بردهی ما باشه، نه ما بردهی اون!
یک گوشی خوب با تموم امکاناتش از دامن یک اینترنت پُر سرعت به معراج میره! امّا یک انسان از دامن یک گوشی خوب و اینترنت پر سرعت میتونه هم به معراج بره، هم دور از جان شما به درک اسفل السافلین واصل بشه! به این بستگی داره که این تکنولوژی در چه زمان و مکانی، دست چه کسی بیفته؟!
تا حالا به این فکر کردید که اگر سه دهه پیش این ویروس لعنتی دامنگیر ما میشد، به دلیل نبودن گوشی همراه و اینترنت، چه بخش اعظمی از زندگیمون تعطیل میشد؟ درس و مشق بچهها چی میشد؟ یا چقدر بر حجم افسردگیمون افزوده میشد؟
خداییش یکی از بهترین یار و یاورهای ما توی روزهای قرنطینه، همین گوشیهای همراه بودند. چقدر همدیگه رو با همین گوشیها سرگرم کردیم تا نفهمیم چه بلایی داره به سرمون میاد!
مثال: بهم گفت حوصلهمون سر رفته، یه چالش بگو بذارم توی گروه! گفتم بگو «چرا در اغلب موارد، قبل از پخش صدای اذون از رادیو و تلویزیون، صدای بلبل پخش میکنند؟!» با همین سوال یه چالش راه انداختم که سر ملّت چند ساعتی گرم شد. هر کسی یه چیزی میگفت: خُب توقع داری صدای چی رو پخش کنند؟ ... اگر هدف تذکر به وجود مخلوقات و آفریدههای خداست باید به جز بلبل به بقیه هم فرصت داد! ... منظورت اینه که قبل از اذون باید صدای غرش شیر، واق واق سگ، میومیوی گربه، قارقار کلاغ، شیههی اسب و حتی عرعر خر هم پخش کنند؟ ... آره مگه چه اشکالی داره؟ ... به نظرت با صدای عرعر خر آدم میتونه به آرامش برسه و خودش رو برای نماز آماده کنه؟! ... راست میگی، من که تسلیم شدم بقیه رو نمیدونم!
یادتونه یلدای پارسال بهمون میگفتند وقتی دور هم جمع میشید، گوشی همراهتون رو بیخیال بشید. امّا زمونه کار ما رو به جایی رسوند که مجبور شدیدم یلدای امسال رو با برقراری ارتباط تصویری به وسیله همون گوشی همراه بگذرونیم.
فلک آخر ربودی تو گل فرزانه ما را / به خاموشی سپردی محفل و کاشانه ما را!
یکی از همکارام وقتی اومد سر کار حالش خیلی خراب بود، بغض کرده بود و چیزی نمیگفت. ذهنم سمت کرونا رفت، بهش گفتم خدای نکرده برای خونواده مشکلی پیش اومده؟ گفت نه! گفتم خُب چی شده که حالت اینقدر خرابه؟ گفت دیشب لب پنجره داشتم از یه سوژهی ناب که توی پارک روبروی واحدمون دیده بودم فیلم میگرفتم. دستامو گرفته بودم بیرون که زنم یهویی شوخیش گرفت و دو تا انگشتای اشارهشو فرو کرد توی پهلوهام. منم که خودت میدونی چقدر قلقلکی هستم، گوشی نازنینم از دستم افتاد و خورد شد! بنده خدا داشت دق میکرد! یادم اومد وقتی باباش کرونا گرفت و مُرد، اینقدر حالش بد نبود که حالا! سریع رفت تقاضای "وام اضطراری تامین معیشت" داد تا بره یه گوشی دیگه بگیره!
شما که غریبه نیستید توی محافل خونوادگی ما، جملههای«همش سرتون تو گوشیه» و «سرتون رو از گوشی دربیارید!» که همیشه از دهان مبارک پدر بزرگوار خارج میشدند، بعد از این که خود پدر رفت و یک گوشی سامسونگ گرفت، جاشون رو دادند به جملهی«یکی اون گوشی بابا رو از دستش بگیره!»، حالا خوبه گوشی سامسونگش سری جیه!
هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود!
تو رو خدا وقتی گوشی دستتون میگیرید به جای صحبت از «خودت باش!»، «در حال زندگی کن!» و «قانون جذب» به چیزهای دیگهای هم بپردازید. باور کنید یه عالمه موضوع و سوژه درست و حسابی دیگه هم وجود دارند!
نمیدونم چرا این ماهیهای بادکنکی زبون بسته:
و این عروسکهای روسی:
دور از جان شما بنده رو به یاد برخی از شخصیتهای فضای مجازی "مثل خودم" میندازند! من اون عروسک ریزه هستم که خودم رو دارم اون عروسک بزرگه جلوه میدم، بعدش روزی سه بار پُست میذارم که«خودت باش!» این رو هم به همون دایرةالمعارف تناقضها که اول مطلب بهش اشاه کردم، اضافه کنید!
عطش لایک و فالو!
نمیدونم سریال آینه سیاه (به انگلیسی:Black Mirror) رو دیدید یا نه. مخصوصاً اون قسمتی که این خانمه توش بازی کرده بود رو:
توی اون قسمت ارزش هر کس به قدر همّتش نبود، بلکه به قدر تعداد لایک و فالوورهایش بود! خدا میدونه موقع دیدن برخی از قسمتهای این سریال چقدر دچار ترس و وحشت شدم که آیا در آیندهای نزدیک به همین عاقبت دچار خواهیم شد. آیا هنوز به این عاقبت دچار نشدهایم؟! آیا هنوز به این عاقبت دچار نشدهای؟!
اینجاست که باید به گفتههای مارکوس اولیوس(به نقل از کتاب تاملات) بیشتر بیندیشیم:
انسان جویای نام سعادتش را در رد و قبول دیگران جستجو میکند؛ انسان لذتطلب سعادتش را در ارضای شهواتش دنبال میکند. ولی انسان عاقل سعادتش را در رفتار خودش میجوید.
رشته ای بر گردنم افکنده دوست / میکشد هر جا که خاطرخواه اوست!
این تصاویر رو ببینید:
دوربین از روی مادر بچه که یه دستش گوشی همراه و دستش دیگرش دستهی کالسکهست، به آرامی پایین میاد تا این که میرسه به این بچه که مثل مادرش سرش با گوشی همراه گرمه:
تصاویر بالا مربوط به تیتراژ جالب فیلم جِکسی(Jexi 2019) هستند. فیلم کمدی "جِکسی" حکایت زندگی کسیه که افسارش رو گوشی همراهش که اسمش جِکسیه به دست میگیره و پدرش رو درمیاره. ظاهراً این داستان یه شوخی فانتزیه. ولی از اون شوخیهاییه که کمکم باید جدّیشون گرفت! (توجه: این فیلم دارای ردهبندی محسن بزن جلوئه! پس با احتیاط ببینید!)
بعید نیست دیر یا زود شاهد آدمایی باشیم که دارند از دست گوشی همراهشون فرار میکنند!
مُشک آن است که خود ببوید!
بابابزرگِ خدابیامرزم اون موقعی که هنوز از خلوص تلویزیون بیشتر بود و اینجوری اسیر تبلیغات نشده بود و گهگاهی تبلیغ پخش میکرد، بهم گفت: باباجون تا حالا دیدی کسی روغن گوسفند(همون روغن حیوانی) رو تبلیغ کنه؟ بهش جواب دادم نه! گفت میدونی چرا؟ بازم گفتم نه! گفت برای این که جنسِ خوب نیاز به تبلیغ نداره!
بنده امّا مثل بابابزرگم فکر نمیکنم. اینقدر میدونم که تو دنیای امروز یک کالا برای این که بتونه با کالاهای مشابهش رقابت کنه باید تبلیغ هم بکنه. امّا سازندهی هر محصولی باید این رو بدونه که بهترین تبلیغ: کیفیت خوب، امکانات به روز و جذاب، ضمانت و ارائه خدمات پس از فروش به درد بخور و از همهی اینا مهمتر، قیمت مناسبه. اونوقت مردم به طور خودکار خودشون توی هر محفلی از خوبیهای اون محصول، خواهند گفت. حالا چه گوشی همراه سامسونگ باشه، چه هر گوشی یا محصول دیگهای.
شاید ضرب المثل "مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید" رو امروز باید اینجوری تغییرش بدیم:
مشک آن است که خود ببوید، ولی چه بهتر اگر عطار هم بگوید!
مطلب قبلیم:
حُسن ختام:
مطلب بعدیم: به احتمال زیاد، به شرط حیات و دور ماندن از ممات و باذنالله:
پاییز گذشت و من چیزی را نشمردم! (در این پُست در مورد فهرست پستهای حاضر در مسابقه دستانداز و نحوه انتخاب برندگان هم خواهم نوشت.)