شاخها انواع مختلفی دارند. بیش از سی مدل از آنها که توسط دست انداز شناسایی و برای اولین بار -و صد البته به صورت خیلی دیمی!-در تاریخ جانورشناسی، نامگذاری شدهاند را میتوانید در زیر ببینید:
شاخ کمرشکن!
شاخ فیلکُش!
شاخ بزکُش!
شاخ شیرکُش!
شاخ قشنگ!
شاخِ مُفتگرون!
شاخِ فردار!
شاخ نیزهای!
شاخ سگکُش!
شاخِ فرق وسط!
شاخِ دشمنکُش!
شاخ تیرکمانی!
شاخِ توسریخور!
شاخِ قلبی منظم!
شاخِ قلبی شلخته!
شاخِ سردرگم!
شاخ کرگدنکُش!
شاخِ خرکُش!
شاخِ مودار!
شاخ ببرکُش!
شاخ کاذب!
شاخ دافی!
شاخ برگردون!
شاخِ شرمنده!
شاخِ فرفری!
شاخ شمشیری!
شاخ سرشکسته!
شاخ بیخودکی!
شاخ گوگولی!
شاخ دشنهای!
شاخ کژکی!
شاخ بغل!
شاخ سر به هوا!
شاخ افهای یا مکش مرگ ما!
نکته: اگر اسم شاخها مورد پسندتون نبود، میتوانید اسم مورد پسند خودتان را روی آنها بگذارید!
هر وقت دو شاخ با هم درگیر شوند، فعل «شاخ به شاخ شدن یا شاخ تو شاخ شدن»، صرف می شود!
شاخ به شاخ شدن هم انواع مختلفی دارد:
شاخ به شاخ سوسولی:
شاخ به شاخ خفن!
شاخ به شاخ نمایشی!
شاخ به شاخِ حیثیتی!
شاخ به شاخ شدن اینقدر اهمیت دارد که حتی قسمتی از باب اسفنجی به آن اختصاص داده شد!
چند نکتهی شاخی یا شاخ دار!
زنان و مردان روس بر این عقیدهاند که حمام کردن در خون شاخ بُز، مفت نمی ارزد ولی حمام کردن در خون شاخِ گوزنهای وحشی، هورمونهای تستوسترون آنها را تقویت میکند!
گفته میشود جناب پوتین به کوههای آلتای میرود تا شاخ گوزنهای مارال هفتاد کیلوگرمی را برای او از بدن حیوان جدا کنند و سپس وی با خون آنها حمام مخصوص خود را مهیا میکند تا هم جوان بماند و هم به اندازه ده خر پیر عمر کند!
دروغ های بزرگ و غير قابل باور را دروغ شاخ دار ناميده اند. دروغ شاخدار يعنی دروغی که عقل سليم نمی پذيرد يا انسان از شنيدنش شاخ در میآورد. خوشبختانه این نوع دروغ در کشور ما نایاب است ولی در کشورهای دیگر به وفور یافت می گردد!
شاخ در خواب:
چنانچه در خواب ببينيم که شاخ در آوردیم، مضحکه و انگشت نمای عام و خاص خواهیم شد!
اگر در خواب ببينيم که شاخ حيوانی را گرفتهايم، دست به کار خطرناکی میزنيم. کار خطرناک با هيکل و اندازهی حيوان شاخ دار، بستگی مستقیم دارد. اگر شاخ برای بز باشد، ته تهش به یه کبریت بیخطر دست می زنیم. ولی اگر شاخ برای يک کرگدن باشد، حسابمان با کرام الکاتبین است!
شاخ در منابع تاریخی!
آورده اند که در چند قرن پیش خواجهای به نام خواجه ابوبعید ابوالشرّ که در پیشگویی تبحّر زیادی داشت، زندگی می کرد. او مردی بسیار دانا بود و به گونهای از خواجگان تعلق داشت که در خاندانش حتی یک فرد نادان نیز یافت نمی شد. این خواجه اولین کسی بود که وضعیت شاخهای امروز را برای مریدانش، وصف کرد. متن زیر بخشی از کتاب «الآتِیَّه و الوُفورَ القَرُ و قاطیَّه!» اثر بسیار نایاب یکی از شاگردان وی است:
روزی خواجه ابوبعید ابوالشرّ مریدانش را جمع کردندی و به آنها گفتندی که فرق شاخهای آینده با شاخهای امروز این بودندی که شاخهای آینده برای سبز شدن نیاز به سر نداشتندی! مریدان چون این حرف بشنیدندی جامههای زیر و روی خود را دریدندی و لخت و عور سر به بیابان گذاشتندی. آنقدر آنجا ماندندی که از بی آب و علفی، سقط شدندی. به طوری که خواجه بی مرید شدندی و تا مدتها به دنبال مریدان جدید،گشتندی. مریدان جدید نیز چون حکایت مریدان قدیم از زبان خواجه شنیدندی دچار ابهام شدندی و سوالات زیر از خواجه پرسیدندی و جوابهای بسیار نغز و پُر مغز، از وی شنیدندی:
خواجه شاخ هایی که بر سر سبز نمیشوندی، کجا و چگونه سبز شوندی؟
شاخ های آینده قادرند با یک جملهی«اجی مجی لاترجی»، حتی بر روی هوا نیز سبز شوندی و چون علف هرز رشد کردندی!
خواجه «علف هرز» برای گوسپندان خاصیت داشتندی، آیا شاخهای آینده نیز خاصیت داشتندی؟
شاخهای آینده را خاصیت از علف هرز، به مراتب کمتر بودندی.
خواجه چرا چنین بودندی؟
چرایش را ندانندی، امّا چه بسا شاخ که قربان صدقهاش روندی و لیلی به لالایش گذاشتندی و پروریدندی و چون پروریده گشتندی و جنبه نداشتندی، بس دریده گشته و پرورندگان خود را دریدندی!
خواجه! مگر نه این است که شاخی که پرورندگان خود را دریدندی بایستی از بیخ و بن برکندندی!
آری آری چنین است. ولی شاخ های آینده را بریدن به این سهولت نبودندی!
خواجه! چون بزی شاخی در کردندی و با آن شاخ، بزهای دگر و یا رعیت و شبان را آزار دادندی، شاخش از بیخ بریدندی و چون بر سر آن بز، شاخی دگر سبز شدندی و بز دوباره گستاخی کردندی، این بار سر بز را بریدندی و پیش سگ انداختندی تا دگر همچون شاخی بر خود سبز نکردندی. امّا شاخهای آینده که بر هوا سبز شدندی را چگونه مهار کردندی؟
تا آنجا که بنده در طالع آیندگان دیدندی، آنها شاخهای بسیار پروریدندی و چون شاخها پروریده گشتندی، پرورندگانشان را دریدندی و چون شاخهای آینده، خیلی نرم و لطیف پرورندگان خود را دریدندی، آنها دریده شدن خویش را حتی احساس نکردندی و همچنان با شاخی که پروریدهاند، بسی خوش باشندی.
خواجه مگر می شود کسی از دریده شدن خویش، لذت بردندی و از تماشای درندهی خویش، خوش خوشانش گشتندی!
آری آری شود. آیندگان از شاخهای درندهی خویش، به طرز محیّرالعقولی، استقبال کردندی!
مریدان جدید نیز چون این جمله از خواجه بشنیدندی، دیگر تاب نیاورندی و علاوه بر جامههای زیر و روی خود، خویش را در محضر خواجه از هفت جهت دریدندی!
خواجه پس از دوخت و دوز مریدان خویش، این جمله به آنها بگفت و رهایشان ساختندی:«شاخهای آینده دیر یا زود فهمیدندی: برای هر کس شاخ باشندی، برای او شاخک نیز نیستندی!»