این داستان آشنا و تکراری رو بخونید:
پدرش معتقد بود که پسرش باید بره یه مهارتی یاد بگیره تا بتونه توی آینده خودشو و خونوادهشو تامین کنه، ولی مادرش میگفت بچم باید اینقدر ادامه تحصیل بده که جلوی بچههای فامیل، سری تو سرا دربیاره. هر دو به فکر نجات زندگی فرزندشون بودند ولی اتفاق نظر نداشتند. فرزندشون در بین دو نظر کاملاً متفاوت، گیر کرده بود. بنابراین دچار سردرگمی شد و نتونست تصمیم مناسبی بگیره. سنی ازش گذشت. نه مهارت درست و درمونی داشت و نه درس درست حسابیای خونده بود. افسردگی شدید گرفت و خلاصه اینکه ماجراش به جاهای خوبی ختم نشد.
این داستان واقعی که بیربط به داستان آشنای اول نیست رو هم به نقل از کتاب «تختخوابت را مرتب کن» بخونید. نویسندهی کتاب از خاطرهی گیر افتادنش در بین دو چتر نجات، میگه:
«ناخودآگاه بند چتر را کشیدم. چتر فرعی از بستهی کوچکش در پشت چتر نجات بیرون آمد و دور پایم پیچید، در حالی که داشتم به سرعت به زمین نزدیکتر می شدم، تلاش میکردم بند را از دور پایم باز کنم. اوضاع بدتر شد. چتر اصلی نصفه و نیمه باز شد و دور پای دیگرم پیچید. سرم را به سمت آسمان بالا بردم، دیدم که پاهایم با دو طناب بسته شده است. طناب نایلونی بلندی که چتر نجات اصلی را به کمربند پشت من وصل میکرد. یکی از طنابها به دور یک پایم و دیگری به آن یکی پیچیده بود. در حالی که داشتم تلاش میکردم خودم را نجات بدهم، ناگهان حس کردم که چتر کوچک در حال باز شدن و بلند کردن من است. وقتی به پاهایم نگاه کردم، فهمیدم چه اتفاقی قرار است بیفتد. بعد از چند ثانیه چتر کوچک پر از هوا شد. دو طناب که هر کدام دور یکی از پاهایم پیچیده شده بودند، ناگهان و به شدت از هم جدا شدند و پاهایم را با خود کشیدند. نیروی باز شدن طناب به قدری زیاد بود که کل پایین تنهام را تحت تاثیر قرار داد. طوری که استخوانهای لگنم از هم جدا شد. هزاران ماهیچه کوچکی که لگن را به بدن متصل میکردند، از مفصل خود جدا شدند...»
مخلص کلوم:
وقتی پدر و مادر در نقش چتر نجات ظاهر میشن، دیگه نمیشه چترها رو به چترهای اصلی و فرعی تقسیم کرد. پدر و مادر هر دوشون، چتر نجاتهای اصلی زندگی فرزنداشون هستند. امّا چقدر خوبه که دو تا چتر نجات با هم و در جهت مخالف هم، باز نشن. چون اگر این اتفاق بیفته، فرزند دلبندشون توی زندگیش و انتخاب سرنوشتش دچار ابهام و سردرگمی میشه. اینجوری فرزندشون نه تنها نجات پیدا نمیکنه، بلکه بعید نیست به عاقبت همون چتربازی گرفتار بشه که به خاطر گیرافتادن در بین دو تا چتر نجات، مفصلهای لگنش از هم جدا شدند!
دو مطلب قبلیم:
یادش به خیر:
حُسن ختام: بعضی موقعها، حالم شبیه حال این بچه است!