چند وقت پیش، در یک کتاب عتیقه به نام «فرهنگ بیفرهنگها» از نویسندهای به اسم «ابوالفضل اردوخانی»، ماجرای شیرینی تحت عنوان «مرغ ک.ن کشاد » را خواندم:
روزی جوانکی کنار باقچه نشسته بود و فریاد زد مادر گرسنهام غذائی بده تا بخورم. مادر بشقابی از خاگینه بیاورد با تکهای نان. جوانك مشغول خوردن شد. مرغکی آمد به نان نوك زد. جوانك به مرغ گفت: "برو ک.ن گشاد!" مرغك جواب داد: "اگر ک.ن من تنگ بودی تو از کجا خوردی؟ اینکه در بشقاب توست، دیروز از ک.ن من و هوويم آمده بیرون!" جوانك از حرف خود شرمنده شد و معذرت خواست. نادان از ک.نِ گشاد خود خجالت میکشید، خیال میکرد که مرغ را هم از این بابت خجالتی است. این داستان گفتم تا همه بدانند آنچه در یکی باعث ننگ است، در دیگری باعث افتخار است. چنانچه سوراخ برای دیگ، حُسنی نبودی، ولی برای آبکش ملاحتی حساب میشود. چنانکه بزرگان گفتهاند حُسنِ آبکش، به سوراخ است، عیبِ دیگ در سوراخ.
توجه: آپارات متناقضالاحوال و الاعمال قبل از پخش ویدئوی زیر هشدار داد که: «این ویدئو احتمالاً حاوی صحنههایی دلخراش و آزاردهنده است.» ولی بنده ویدئو را دیدم و هیچ جاییم خراش بر نداشت، ولی اخطار میدهم که شما مراقب باشید. چون طبق همان قاعدهی ک.ن مرغی، احتمال دارد چیزی که روی بنده خراش نمیاندازد، روی شما خراش بیندازد!
از ماجرای بالا دانستیم که گشادی برای جوانک، عیب بود و برای مُرغ و هوویش، حُسن. این عیب و حُسن را در جاهای دیگر هم میتوان یافت. مثلاً:
گل "نخل مُرداب" را شما اگر به آب ببندید، عشق میکند ولی کاکتوس جماعت حالش از آب زیاد به هم میخورد. یعنی آب زیاد که برای "نخل مُرداب" خوب است، برای "کاکتوس" سمّ است.
نکتهی عجیبتر اینکه چند روز قبل، یکی از دوستان که به گل و گیاه خیلی علاقه دارد، تعریف میکرد یک نفر به او گفته کاکتوس را هم میشود در آب ریشهدار کرد. آقای دوست هم رفته بود امتحان کرده بود که ببیند آیا اینکار ممکن است یا خیر؟ میگفت دو تا پاجوشِ کاکتوس را در آب گذاشتم تا کذب بودن ادعای طرف را ثابت کنم. ولی در کمال شگفتی یکی از دو پاجوش در آب ریشه کرد و دچار هیچ مشکلی نشد ولی پاجوش دیگر خیلی زود دچار پوسیدگی شد و از بین رفت. یعنی دو پاجوش از یک گیاه، واکنش یکسانی نسبت به آب نشان نداده بودند. آب برای یکی ریشه و هستی به ارمغان آورده بود و برای دیگری، پوسیدگی و نیستی!
حالا این همه به قول قدیمیها جفنگ بافتم و ژاژ خواییدم که بگویم تازه دارد دوزاریام میافتد که این همه درخواست و التماس برای اینکه بقیه هم مثل دستانداز هر روز بنویسند، کار بسیار مسخره و بیهودهای است. شاید هر روز نوشتن اگر برای دستانداز حُسن است، برای بقیه عیب به حساب بیاید.
البته هیچ بعید هم نیست که هر روز نوشتن برای دستانداز عیب باشد و برای بقیه حُسن. ولی دستانداز ابله دارد بر روی عیبش پافشاری میکند و بقیهی عاقل، قدر حُسن خود را نمیدانند و آن را رو نمیکنند.
شرحی بر یادداشت قبل:
در زیرِ یادداشت دیروز تحت عنوان «لوکیشن!»، برخی از دوستان عزیزتر از جان، ریز و مویی اعتراض کردند که یک جوری بنویس که هم خودت بفهمی، هم ما. برای همین در راستای تنویر افکار عمومی، نسخهی اینستاگرامیِ آن که خیلی کوتاه و مختصر است را در زیر میآورم:
بر اثر یک سوء تفاهم، حسابی بسته بودمش به فحش و کتک.
نیم ساعت بعد پیام فرستاد که: "بیا"
گفتم: "لوکیشن بفرست!"
عکس خودم رو فرستاد.
گفتم حتماً اینقدر زدمش که ضربه مغزی شده. با ترس و لرز پیام دادم که: "آدرس بده زود بیام"
خدا خدا میکردم که سریع یه آدرس نزدیک بفرسته تا کار دست خودش نداده، برم از دلش در بیارم.
آدرس رو فرستاد. فقط دو کلمه بود. نزدیکترین آدرس ممکن:
"به خودت!"
اگر متوجه ماجرا شدید که هیچ. اگر نشدید بدون رودربایستی بگویید تا بروم یک فکری به حال خودم و کلماتم بکنم، بلکه حال هر دو کمی بهتر شود. ?
شب همگی به خیر. ???
پنج یادداشت پیشین:
حکایت واقعی و طنزآمیز روستایی با شرفی که زیر شکنجه مُقُرّ نیامد!
دختری که خیابان را بند آورد! ??
مردی که خودش را به گردن دنیا آویخت!
چالش هفته: (چالش هفتم: ? ویرگول ?)
حُسن ختام: به نقل از کتاب «سه چهار نکته؛ ۴۴۴ دستچین سبک سنگین رنگین» اثر «عزیز حجاجی کهجوق»
روزی دو نفر آمدند پیش عبدالله بن احمد بن احمد خشاب و گفتند هر یک از ما قصیدهای گفتهایم میخواهیم آنها را نزد تو بخوانیم تا بگویی کدام یک بهتر است. ابن خشاب گفت: بخوانید. یکی از آنها قصیدهاش را تا آخر خواند و او گوش داد سپس رو به آن دیگری کرد و گفت قصیدهی تو بهتر از این است. مرد گفت: تو که قصیده او را هنوز نشنیدهای چطور قضاوت میکنی؟ ابن خشاب گفت: از آن جا که، هیچ شعری از این که تو خواندی بدتر نیست!