گفتم: سلام عمو! خداقوت!
گفت: سلام، سلامت باشی!
گفتم: عمو! میتونم ازت یه سوال بپرسم؟
گفت: نکنه خبرنگار مبرنگاری؟!
گفتم: نه! خبرنگار که نیستم. فقط بعضی وقتا یه چیزایی برای دل خودم و دوستام مینویسم. میخواستم ببینم میتونم یه چیزی در مورد شما بنویسم که یه کمکی بهتون بکنه یا نه؟
گفت: ببین ما نیازی نداریم کسی دلش به حالمون بسوزه. میدونی چرا؟
گفتم: چرا؟
گفت: برای این که آدم با این لباس کر و کثیفش، آشغالگرد باشه، خیلی بهتر از اینه که با اون کت و شلوار و ...ش یه آشغال باشه!
گفتم: یعنی شما از این که این کار رو داری میکنی، ناراحت نیستی؟!
گفت: نه بابا! قسمت مام این بود دیگه. اینم واسهی خودش یه جور شغله. فکر میکنی ما نمیدونیم دل بعضی از مردم برای ما میسوزه؟! میدونیم! ولی ما توقع نداریم کسی دلش به حال ما بسوزه، ما توقعی نداریم که کسی با ما مهربون باشه، ولی ای کاش لااقل همهی مردم با آشغال ماشغالای خودشون مهربونتر بودند! باور کن مردم اگر با زبالههاشون، یه کم مهربونتر باشن، ما دیگه مُشکل پُشکلی نداریم!
گفتم: مردم چه جوری میتونند با آشغالاشون مهربون باشن؟!
گفت: مردم هر چیزی که به دردشون نمیخوره رو جمع میکنن و به زور فرو میکنند توی یه کیسه. بعدشم چون زورشون میاد بیان نزدیک این سطل آشغالا، از همون دور پرتابش میکنن و در میرن، برای همینم کیسهشون هنوز به سطل نرسیده، پاره میشه. مام مجبوریم برای یه لقمه نون، تا زانو بریم توی سطل پر از کثافت تا بلکم یه چیزی که به دردمون میخوره رو از توش پیدا کنیم و برداریم.
سرش را کرد داخل سطل زبالهی آهنی و یه کیسه زبالهی پاره را آورد بیرون و گفت:
دیدی گفتم! این لعنتی از اون آدمای ...گشادی بوده که از پنج متری کیسهشو پرتاب کرده! آب بدبویی از اون کیسه میچکید. نترس بابا، بیا نزدیک خوب نگاش کن، ببین همه چی توی این کیسه پیدا میشه! نون بیات، تفالهی چای، پوست هندوونه، پوست نخود فرنگی، دفتر مشق، بطری پلاستیکی، ته سیگار، برنج مونده، آخ آخ اینم پوشک بچّهست ...! خداوکیلی اگر کسی مغزش قاطی ماطی نداشته باشه، اینجوری همه چی رو با هم قاطی ماطی میکنه؟! چند بار تا الان، موقع گشتن لابلای آشغال ماشغالا، سوزن آمپول تا ته فرو رفته توی دستم. خیلی شانس آورده باشم که تا الان ایدزی میدزی نشده باشم. نه این که خیال کنی از مردن نمیترسما! بمیرم از این زندگی کوفتیم راحتم میشم. ولی راسیاتش دلم برای زن و بچم میسوزه. جون ما ارزشی نداره. اگر داشت، این بلاها رو سرمون نمیآوردند.
گفتم: همهی مردم که زبالههاشون رو این طوری بیرون نمیذارند! میذارند؟
گفت: خداییش نه! بعضی از مردم با شخصیتم هستند که هم با ما مهربونند هم دور از جون شما، با آشغالاشون. اینا اینقدر ما رو تحویل میگیرن که یکی ندونه فکر میکنه ما شهردار منطقه هستیم!
گفتم: مگه چه جوری تحویلتون میگیرند؟
گفت: ببین اینا هر چیزی رو داخل سطل زباله نمیندازند. نون خشک، پلاستیک، کارتن و کاغذ و هر چیزی که به درد ماها بخوره رو با بقیهی آشغالا قاطی نمیکنند. آشغالایی که به درد ماها میخوره رو جدا میکنن تا هر وقت یکی از ما رو دیدند، بدن بهش. تازه بعضی وقتا چای و آب خنک یا میوه هم بهمون میدن. اگرم ما رو پیدا نکنن، آشغالای به درد بخورشون رو کنار سطل میذارند تا ما با تموم بدنمون نریم توی سطل زباله و جونمون رو به خاطر یه مشت آشغال، به خطر بندازیم. این با معرفتا حتی حواسشون به اونایی که مرغ و خروس و کفتر دارندم هستش. اگر غذای مونده پوندهای مثل برنج و ماکارونی داشته باشن، میریزن توی کیسههای جدا و از شاخه درختی یا جایی که پنجول سگ و گربه بهش نرسه، آویزون میکنند تا هر کی خواست، برداره. حتی پوست هندوونه، پوست باقالی، پوست نخود فرنگی و سبزی مبزیهایی هم که به درد گوسفند موسفند میخوره رو جدا میذارند تا اگر یه وقت کسی خواست برداره. اینا هیچ وقت پوشک موشک بچهشون رو قاطی نون بیات و برنج مونده نمیکنند. برای نعمت خدا احترام قائلند.
گفتم: راضی هستی همینا رو برای مردم بنویسم؟
گفت: بنویس ولی فکر نکم اثر مثری بکنه!
گفتم: انشاءالله که اثر میکنه. کاری نداری؟
گفت: چرا! چرا! اینم بنویس که نون بیات شدهشون رو یه جوری خشک کنند که کپک نزنه. نون خشکاشون رو با چیزای آبکی مابکی قاطی نکنند تا به درد ما بخوره. اگر کپک داشته باشه جونور مونور بخوره تلف ملف میشه. تازه اگر نون خشک تمیز باشه ما حاضریم ازشون بخریم. کیلویی هزار تومن میخریم، هزار و پونصد تومنم میفروشیم به گاوداری ماوداریها!
گفتم: باشه حتماً. اگر حرف دیگهای هم داری بگو؟
گفت: نه دیگه، دم شما گرم. میخوام زودتر برم به بازی پرسپولیس برسم! خداحافظ.
گفتم: خداحافظ. توی این کرونایی، مراقب سلامتیت باش.
گفت: ههههه! ببین داداش! کرونا مرونا باید مواظب باشه ما رو نگیره!
دو مطلب قبلی:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامه شماره نوزده، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برنده شدن، کتاب جایزه بگیرید. چشم به هم بزنید خرداد هم تمام شده، پس لطفاً بجنبید!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: به نقل از کتاب «آیین جوانمردی» اثر «هانری کُربَن»، ترجمهی «احسان نراقی»
عمر سهروردی ارکان فتوت را دوازده تا دانسته است؛ شش رکن ظاهر و شش رکن باطن. شش رکن ظاهر عبارت است از: بند شلوار(کنایه از پاکی از زنا)، بند شکم(پرهیز از لقمه حرام)، بند زبان(پرهیز از غیبت)، بند سمع و بصر(دوری از آنچه نباید دید و شنید)، بند دست و قدم(کنایه از آنکه کسی را نرنجاند و قدم به غمازی ننهد) و بند حرص و امل(حرص و آز را در خود نابود کند). اما شش رکن باطن عبارت اند از: سخاوت(بی سوال عطا کند با نیت خیر)، کرم(عطای بی منت کند)، تواضع(فروتن باشد)، عفو(به رنجانیدن هیچ کس راضی نباشد)، نیستی(از منی خالی شود)، و هشیاری (در مقام وصل و قرب و هدایت آگاه باشد).