مقدّمه:
سلام و درود. ممنون از شما.
این روزها حتی زندهها و زیر آوار ماندگان هم حرمتی ندارند چه برسه به شهدا و رفتگان. نه روزهای سخت که روزهای بدبختی رو پشت سر میگذاریم. ما و مردم خوزستان رو از قلم خودتون محروم نکنید جناب دستانداز. به شهدای این روزها حتی سلام هم نمیکنند، در اخبار داخلی و خارجی پوششون نمیدند (شاید چون در اوکراین و فلسطین و یمن و ... نیستند)، عزای عمومی هم براشون اعلام نمیشه و مثل همیشه تنها رها شدند. بیشتر از تسلیت به عدالت نیازمندیم.
سلام و درود آقای محمودزاده عزیز
آقا در مورد اعتراض مردم خوزستان به معضل کمآبی اگر یادتان باشد مطلبی تحت عنوان چرا خوزستان خیزستان شد را نوشتهام. در مورد حادثهی غمانگیز متروپل نیز بهنام عزیز یادداشتی متین و دور از سیاستزدگی (لینک: https://b2n.ir/u92376) نوشته بودند که به نظرم برای فضای ویرگول کافی بود. در همین یادداشت هم بیان کردم که مردم نارضایتی خودشان از شرایط مملکت را با طعنه به گوش مادر شهید بینوا رسانده بودند و به نظرم چارهای هم ندارند چون نمیتوانند و بلد نیستند جور دیگری اعتراض کنند. امّا در مورد عدالت نیز اگر به یاد داشته باشید در یادداشت آقا اجازه (لینک: https://b2n.ir/f03024) با زبان بیزبانی به همین مسئله اشاره کرده بودم:
هر چند میسّر نیست، ولی اگر با فهم امروزم، سر کلاس مدرسهی دیروزم مینشستم و معلّم جغرافی سوال میکرد: «محسنی! کشور ما چند تا استان داره؟» بدون شکّ این جواب را میدادم: «آقا اجازه! داخل نقشه، سی و یکی، ولی در واقعیت، کمتر از نصفِ این تعداد!» حتی اگر از مدرسه اخراج میشدم!
در یادداشت «و اسلام را چون پوستینی واژگونه میپوشند!» که بسیار نیز حاشیهساز شد به این اشاره کردم که وضعیت فعلی ما چقدر به حکومت بنیامیّه شباهت دارد. باور بفرمایید بنده منتظر افتادن اینجور اتّفاقات نیستم. حتی دیگر از افتادن اینجور اتّفاقات تعجّب نیز نمیکنم. مطمئن باشید که این اتّفاق هم آخرین اتّفاق نخواهد بود. شما به این فکر کنید که یک ساختمان، بدون هیچ زلزله و تکان خاصّی، به اینروز افتاد و تمام کشور را درگیر کرد، وای به حال آن روز که یک زلزلهی شدید (که خیلی از جاهای کشور ما مستعدّ همچون زلزلهای هستند) در یکی از استانهای شلوغ کشور رخ دهد. ببینید آنروز اگر خودمان زیر آوار نمانده باشیم باید شاهد چه رنجهایی باشیم و خود نیز چه رنجی را تحمّل کنید. متاسفانه نه تنها از ابتدا هیچکس به فکر ساخت و ساز صحیح و اصولی نبود. بلکه خیلیها در کسوتهای مختلف، رشوه نیز گرفتند تا اجازه بدهند که در تنگترین کوچههای همین تهران و کرج و خیلی از شهرها مثل همین خوزستان، برجسازی انجام شود. حالا شما ببینید اگر تمام درآمد نفتی را برای همین یک خیانت بزرگ و آشکار، کنار بگذاریم. آیا تا بیست سال دیگر میتوانیم تمام شهرهای ایران را در برابر یک زلزلهی شش ریشتری نیز آماده کنیم؟ اصلاً میسّر نیست. نمیخواهم خداینخواسته روضه بخوانم که روضهخوان بسیار است. میخواهم بگویم که تا زمانی که خائن در این مملکت به دلیل مصلحت جان سالم به در ببرد و هیچ عدالتی برای او به اجرا در نیاید، همین آش است و همین کاسه. مملکتداری با مصلحتداری، جور در نمیآید. پس خدا به همهمان رحم کند و تمام بلاها را با یدِ قدرت خودش از سر ما دفع کند که اگر نکند چیزی نخواهد گذشت که بیچارگان عالم برای بیچارگی ما خواهند گریست:(
ممنون که وقت گذاشتید. اگر داخل این نظر اشتباه لغوی و نگارشی بود ببخشید. چون هر چه به دل و سر آمد، فوراً نوشته شد.
سالم و سربلند و عزیز و توانا و کامیاب و مسرور باشید.
یا حق.
چند روز پیش برای بار دوّم، به تماشای فیلم قدیمی و پر حاشیهی «مانتی پایتون و جام مقدس ۱۹۷۵» نشستم. اینبار چیزهای جدیدی از فیلم دریافتم که چون به این بحث، خیلی ربطی ندارد، در موردشان نمینویسم. امّا یکی از صحنههای فیلم که اینبار نظرم را خیلی بیشتر از دفعهی قبل که چند سال پیش بود، به خود جلب کرد، صحنهای بود که شوالیهی سیاهپوش به هیچوجه در برابر "شاه آرتور" کم نمیآورد و از رو نمیرفت! شوالیهی سیاه، حتی موقعی که یکی یکی دست و پاهای خود را با شمشیر "شاه آرتور" از دست داده بود، باز هم داشت برای او رجز میخواند:(
شاید علّت اینکه سکانس مذکور، بیشتر از گذشته شاخکهایم را تیز کرد، وضعیتی باشد که در آن گرفتار هستیم، هستید و هستند. یک نرمافزار بُرش فیلم دانلود کردم و این سکانس از فیلم که تقریباً چهار دقیقه و نیم است را جدا کردم و در آپارات بارگذاری کردم تا شما هم ببینید و در این اوضاع قاراشمیش و کم و بیش گریهدار، هم از طنز خاص آن لذّت ببرید و هم برای تابآوری، کم نیاوردن و از رو نرفتن، درس بگیرید!
البته در اینجا و در این روزها باید یک یادی هم بکنم از سکانس پایانی فیلم بینظیر "پاپیون" جایی که "استیو مککوئین" فریاد میزند: «آهای حرومزادهها! من هنوز زندهام!»
در اين زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای اين همه ناباور خيال پرست؟
به شبنشينی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسيدهها چه غريب و نچيده میافتند
به پای هرزه علفهای باغ کالپرست
رسيدهام به کمالی که جز اناالحق نيست
کمالِ دار برای منِ کمالپرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوالپرست
دو یادداشت پیشین:
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: