سعید یگانهی عزیز از بهترین خاطرات بنده در ویرگول بوده و خواهد بود. فکر نمیکنم قلم شیرین و دوستداشتنی او را هیچ کدام از دوستان قدیمی فراموش کرده باشند. در ویرگول، اگر با احتیاط نگویم هیچکس، با اطمینان میگویم کمتر کسی، در تجربهنویسی، خاطرهنویسی و داستاننویسیِ طنز، به پای ایشان میرسید. ویرگول هرگز نتوانست، برای قلم روان، تلخ و شیرین و روحافزای آقا سعید، جایگزینی پیدا کند. هرگز.
اوج دوستی ما با هم، زمانی شکل گرفت که ایشان یک جلد از کتاب «نقطهی کور» خود را به آدرس منزلم، ارسال کردند و بنده کتاب را با دقّت خواندم و برای معرفی آن، یادداشتی تحت عنوان «کتابی که دوست مینویسد، خواندنی نیست، خوردنی است!» را در ویرگول نوشتم. از سخاوتمندی و آزادگی ایشان همین بس که در زیر این یادداشت، هر عزیزِ علاقهمندی که متقاضی کتاب شد، در صورت ارائهی آدرس، یک جلد از این کتاب را به صورت رایگان، از آقای یگانه دریافت کرد.
متاسفانه، پس از اینکه یادداشت پرحاشیهی «چگونه ویرگول از «هر چی دوست داری بنویس» به «هر چی دوست داری بفروش»، تغییر هویت داد؟! و باقی قضایا!» را نوشتم، آقای یگانه صفحهی خود در ویرگول را با تمام نوشتههای خوب و خواندنی آن، حذف کرد و رفت و عذاب وجدانی برای بنده باقی گذاشت که جز با اشک نمیتوانم در موردش بنویسم.
ماهها است که از آقای یگانه هیچ خبری نداشتم، تا اینکه دیروز ایمیلی از ایشان دریافت کردم که خبر از زیر رو زبر شدن زندگیشان در همین یکی دو سال اخیر، میداد. امّا تلخترین بخش این ایمیل، جایی بود که ایشان از فوت پدر و خانهنشینیشان به دلیل ابتلا به نوعی بیماری ناتوان کننده با منشاء اعصاب، نوشته بودند. برای پدرشان، از خداوند متعال، طلب رحمت و مغفرت و برای خودشان از صمیم قلب، آرزوی سلامتی کامل دارم.
ایشان از همین فرصت خانهنشینی نیز استفاده کرده و سخاوتمندانه، تجربهی زیسته و مکتوب خویش در کتاب «نقطهی کور» را در وبلاگ طربناک و وزینشان یعنی «شوکولاگ» بازنشر کردند. بخشی از ایمیلشان را خودتان بخوانید:
با توجه به اینکه هدف از انتشار این کتاب، صرفاً کمی آگاهی بیشتر جوانان با مسایل کسب و کار (بصورت کاملاً رایگان) بود، و بر اساس اینکه از پلتفرمهایی مثل طاقچه و کتابراه و ... ناامید شدم (چون دنبال محتوای تجاری هستن) تمام ۲۰ فصل نقطه کور رو در شوکولاگ بطور کامل بازنشر کردم تا همه بتونن استفاده کنن هدف از اطلاعرسانی هم (بهجز عرض ادب) این بود که چون خیلی از دوستان تمایل به تهیه کتاب داشتن و منتظر نسخه الکترونیکیش بودن، شاید اطلاع رسانی شما بتونه کمک کنده باشد.
امّا وبلاگ آقا سعید، به جز مندرجات این کتاب، مطالب خواندنی دیگری نیز دارد که بدون تردید با مراجعه و خواندن آنها، شیفتهی قلمشان خواهید شد و افسوس خواهید خورد که چرا خُرده قلمهایِ قلمشکستهای چون حقیر، این همه پُر قیل و قال و پُرنویس، هستند و خوشقلمهایی چون ایشان به این اندازه، محجوب و مهجور.
فکر میکنم نوشتهی ایشان در معرفی وبلاگشان، برای اینکه به قلم شیوا، پوستکنده و تلخ و شیرین و خلّاقانهشان پی ببرید کافی باشد:
حرف تازهای نیست جز اینکه همون سعید قبلی هستم که هنوزم آدم نشدم.
همون وبلاگنویسِ پیرِ سالهای نه چندان دور هستم که موقع نوشتن، قاتل شکلات تلخم و خروجی کارم میشه خزعبلاتی به اسم شوکولاگ.
همچنان مثل سابق علاقهای به دیده شدن در محیط اینترنت ندارم، پس در اینجا هم مثل همیشه کمترین نشونههایی از سئو و هرچیزی مربوط به «دیده شدن» نخواهید دید.
هنوزم چای تلخ رو از نوشیدنیهای بهشتی میدونم.
و همچنان مثل خر سیگار میکشم!
و هنوزم هیچ چیز رو در دنیا جدی نمیگیرم (کتف راستم از کار افتاد خداشاهده)
پس چیزی عوض نشده جز اینکه:
به دلایلی به مدت طولانی از محیط اینترنت خداحافظی کردم، ولی متاسفانه به دلیل درگیرشدن با نوعی بیماریِ همراه با خانهنشینیِ اجباریِ طولانی مدت، ترجیح دادم از سر بیکاری، شوکولاگ رو دوباره راهاندازی کنم.
دو سال قبل کتاب «نقطه کور» بنده منتشر شد که بصورت رایگان بین اطرافیان توزیع کردم. تمام مطالب این کتاب رو طی بیست بخش در شوکولاگ بازنشر کردم (بیست پست اول شوکولاگ مربوط به همین کتابه) تا عزیزانی که تمایل دارن بخونن. شاید دسته جمعی رستگار شدیم. اگر هم نشدیم به درک!
چهار داستان کوتاه نسبتاً معروفم (بر اساس بازخورد چندسال قبل دوستان) رو هم در اینجا بازنشر دادم.
بقیه مطالب (از پست بیست و پنجم به بعد) همون خزعبلات همیشگیه.
تاکید مهم: نه اینستا دارم نه صفحه آپارات و نه هیچ چیزی بجز شوکولاگ. بنابراین هر محتوایی با اسم و نشان مشابه اسم و فامیل من در اینترنت، هیچ ربطی به بنده ندارد.
در نهایت از اینکه میخونین و وقتتون رو با اباطیل و خزعبلات حقیر تلف میکنین ممنونم.
مثل همیشه دوستتون دارم. هرچند به روی خودم نمیارم ?
دوستان همیشه همراه و عزیزم، واللّه، آقا سعید و آزاده صفتانی و آزاداندیشانی، همچون او، هیچ نیازی به من و شما ندارند. این ما هستیم که برای حال خودمان هم که شده است، نباید آنها را فراموش کنیم و تا جایی که میتوانیم از وجودشان بهره ببریم. انسانهای شریفی که بدون هیچ چشمداشتی برای بهتر شدن جهانی که در آن زندگی میکنیم، تلاش میکنند.
با شوکولاگ، زندگیتان را متفکّرانه شیرین کنید. این شیرینی، مرض قند که نمیآورد هیچ، کلّی هم خاصیّت دارد. خودتان امتحان کنید.
رفیق عزیزم نبینم غمتو
سلام و عرض ارادت
آقا سعید، خدا شاهد است که رفتن شما از ویرگول که بدون تردید بنده مسبّب آن بودم، همچنان داغ سنگینی است که سرد نمیشود.
اگر بگویم میتوانم این حجم از هجمهی گرفتاریهای زمانه، برای شما را درک کنم، حرف مفت و گزافی زدهام. فقط میتوانم برای برای پدر شریفتان، از خداوند متعال، طلب رحمت و مغفرت و برای خودتان از صمیم قلب، صبر بیشتر و سلامتی کامل را آرزو کنم.
انشاءالله فردا صبح، به شرط یار بودن توفیق الهی و به قدر وسع ناچیز و قلم شکستهام، یادداشت مخصوصی را برای شما و وبلاگ خوشنامتان خواهم نوشت. خوشحال خواهم شد اگر بدانم خودتان نیز آن را خواهید خواند.
ای کاش بار دیگر به ویرگول برمیگشتید و حتی اگر شده است گاهی، پارهای از کلمات خویش را به پای نالایقانی چون حقیر میریختید.
والله میدانم "ویرگول" برای شما کوچک است و لیاقت امثال شما را ندارد. ویرگول منزلگاهی است برای بی سر و پا و بی سر و سامانهای گزافهگو و پُرنویسی چون حقیر، نه آزادهصفتان و آزاداندیشان بزرگواری چون شما.
ای کاش میتوانستم در عالم رفاقت، رفیق بهتری باشم. رفیقی فراتر از حرف مُفت. ای کاش!
خدایا تو را به آبروی تمام خوبان زمانه قسم، بار دیگر زمانه را به کام آقای یگانه شیرین کن. آمین یا رب العالمین.
جلال جان با جملاتی گفتی که دست و پام بسته شد که چی جواب بدم :)
نفرمایید. اتفاقا ویرگول جای بزرگانی همچون شماست نه امثال ما گوشه نشینها
راستش از شما چه پنهون، تا مرحلهی ویلچرنشینی راه زیادی نداشتم. عدم تعادل و لرزش اندام و مشکل در تکلّم و کلی داستان دیگه ...
خدا خیر یک خانم دکتر متخصص مغز و اعصاب رو بده که قول داد ظرف ۲ ماه منو برمیگردونه به زندگی اصلی
فعلاً در حال درمان هستم و انشاالله فردا صبح هم عازم یک شهر شمالی هستم برای قرارداد جدید کاری (البته اگر توانی برای کار مونده باشه)
بر همین اساس احتمالا حدود ۱۰ روزی در اینترنت نخواهم بود. اینها رو برای این عرض کردم که عجلهای نداشته باشید.
به یاری خدا اگر بعد از این مدت زنده بودم به رسم ادب هم که شده میام ویرگول عرض اندامی میکنم.
البته نه خدای نکرده در حد نوشتن :)
در نهایت باز هم ممنون و امیدوارم اگر مطالب نقطه کور (حتی برای یک نفر) مفید واقع بشه، اجر و ثوابش با شما بزرگوار.
دو یادداشت پیشین:
چنانچه وقت داشتید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: خدا یکار بکن بال پرنده نشکنه!
یادداشت بعدی: