ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
در آغاز هیچ نبود. کلمه بود و آن کلمه خدا بود.
انسان هستم! هر کاری از عهدهام ساخته است! میتوانم دروغ بگویم مثل راست! آنقدر خوب دروغ میگویم که هر راستی در جلوی دروغم کم میآورد! میتوانم خود را مدافع سینهچاک زنان جا بزنم ولی در زمره راهزنان عزت و آبرو و ناموسشان باشم! میتوانم بیشرفیام را لای بیشرف گفتن به دیگران مخفی کنم! صیّاد نیستم ولی مثل آب خوردن از آب گلآلود ماهی میگیرم! میتوانم در حالی که کاخنشین هستم خود را مدافع کوخنشینان جلوه دهم! میتوانم کژدم باشم ولی با مردم مردم گفتن خود را جزو مردم جا بزنم! میتوانم به نام صلح، جنگ به راه بیندازم! میتوانم به بهانهی آبادی، ویران کنم! میتوانم به هر کس که دلم بخواهد توهین کنم و هر جا هم که لازم باشد نقش یک معلم اخلاق را بازی کنم! با شعار آزادی، فعل دیکتاتوری را صرف میکنم! شعار آزادی سر میدهم ولی دیگران تا وقتی آزادند که به هر چیزی که میخواهم گردن نهند، وگرنه گردنشان را خواهم شکست!
یادداشت پیشین:
آقا بهنام کجایی داداش؟ حالت خوبه؟