«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
گافهای فرهنگی که به دافهای فرهنگی ختم شدند! ?
گافهای فرهنگی ما به دافهای فرهنگی (!) ختم شدند. اگر عموهای اقتصادی و فرهنگی کشور اینقدر ببو و دودرهباز از آب در نیامده بودند، نخالهها امروز به خودشان اجازه نمیداند که اسم خودشان را خاله بگذارند.
فکر کنید یک زمانی این دافها کودکانی پاک و زلال بودند که شعر «ما گلهای خندانیم. فرزندان ایرانیم. ایران پاک خود را مانند جان میدانیم. ما باید دانا باشیم. هشیار و بینا باشیم.» را با صدای معصومانهی کودکانهشان میخوانند و جایزه میگرفتند. الان هم میخندند ولی چه خندهای؟ آیا این خندهشان، نشانهی «ما گلهای خندانیم. دافهای ایرانیم... !» و افتخار به داف بودن است؟! هیهات! هیهات!
ای دستانداز پُر حاشیه! حالا چه شد که تو به فکر دافها و این خالهها افتادی؟
خاله نگار را میشناسید؟ عمو متل را چطور؟ ای داد بیداد! متاسفانه تنها فیلمی که از این دو عزیز مانده است یک فیلم ضبط شده با دوربین یکی از گوشیهای همراه قدیمی است:
زین حسن تا آن حسن صد گز رسن! آن خاله نگار برنامه کودک کجا و خاله نگارِ مافیایِ داف ایران (!) کجا؟!
خاله نگار عصر روز پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۱ به ویرگول آمد و در اقدامی محیّرالعقول، ۲۵ محتوا (!) مبنی بر پخش و توزیع داف به تمام استانهای کشور تولید کرد و رفت. البته این محتواها، با پیگیریهای خستگیناپذیر (چشم نخوری!) بنده، بعد از بیست ساعت حذف شدند. البته حذف این محتواها، به هیچوجه، به معنای حذف این معضل از جامعه نیست!
از آقای رئیس جمهوری خواهش میکنم به جای شکلات گرفتن از مغازهدارها و هول و هراس انداختن به دل آزادیخواهان (زپلشک!)، وقت بگذارد و هر چه زودتر خالههایی مثل خاله نگار را به استخدام دولت در بیاورد و در جایی مثل وزارت کشاورزی به کار بگیرد. حیف است همچون استعدادهایی در این راه (بخوانید بیراهه!) به هدر بروند. ما کمتر کسانی در ایران داریم که از چنین تواناییهای مدیریتی برخوردار باشند. تصوّر کنید یک نفر قادر است، فقط با یک خط همراه و نه با یک سازمان عریض و طویل و بودجهی میلیاردی، به تمام نقاط دور و نزدیک ایران، آن هم با یک نرخ ثابت (این خیلی مهم است)، داف (آن هم با هر سن و سالی و آپشنی که مشتری بخواهد. این هم به هر حال مهم است!) ارسال کند. خُب به نظر شما این خالهها را نمیتوان مسئول توزیع عادلانهی نهادههای دامی و محصولات کشاورزی کرد؟! آن هم با کمترین نوسان قیمت و با عادلانهترین شیوهی ممکن!
حضور پُر رنگ خاله نگار در ارائهی خدمات به سرتاسر نقاط کشور، بنده را به یاد مرحوم جنّتمکان خُلدآشیان زبلخان انداخت:
- پیش از این نیز یادداشتهایی در اینباره نوشتهام. در یکی از آنها اشاره کرده بودم که این سایتهای صیغهیابی، بیشتر همان شهر نوهای مجازی هستند. متاسفانه آن یادداشت تبدیل شد به محلّی برای رد و بدل کردن شماره بین خالهها و نخالهها! وقتی جوان این مملکت بیکار باشد و با این وضعیت اقتصادی، شرایط لازم برای ازدواج و تهیهی مسکن را نداشته باشد و در کنارش توجهی هم به مسائل دینی نداشته باشد به راحتی به این خالهها پناه خواهد برد. آژیر قرمز در باب مسائل فرهنگی خیلی پیشتر از مسائل اقتصادی، به صدا در آمده بود ولی آنهایی که باید بشنوند، نشنیدند. یا ایها المسئولون لطفاً احترکوا!
یک خواهش محض جلوگیری از خوارش (بر وزن خوارج، جمع خارش!)
از دوستان صیّاد! خواهش میکنم از آب گلآلود این یادداشت ماهی نگیرند! و الان نیایند بگویند تا کی میخواهی پای این حکومت دیکتاتورِ دخترکشِ سرکوبگرِ روسپیپرور بایستی؟!
بدون تردید نقش اقتصاد و فرهنگ را در شیوع پدیدهی شوم روسپیگری نمیتوان نادیده گرفت ولی لزوماً کسانی که به شغل روسپیگری میپردازند، از طبقهی محروم اقتصادی نیستند. در این مملکت، درآمد شبی یکی دو میلیون را در کمتر شغل شریفی به کسی میدهند.
یادداشت پیشین:
یادداشتهای پیشنهادی:
مطلبی دیگر از این انتشارات
فضای مجازی در چنبره ی عروسک های روسی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت آن بانوی نجیبی که در یک اقدام عجیب، خودش را برهنه کرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
خطرِ بی دُم شدگان!