سال آخر دبیرستان(سال دوازدهم!)، تقریبا تو اوسط سال تحصیلی، متوجه شدیم که یه کتاب به دردنخور دیگه قراره به زودی به بقیه کتاب های به دردنخورمون اضافه بشه و اون کتابی نبود به جز کتاب سرهم بندی شده و بی محتوای " تفکر و سبک زندگی"
کتابی که علیرغم اسم پُربارش، اما چیزهایی رو آموزش میداد که من شک ندارم خود بچه ها(دانش آموزان!) صدپله بیشتر از اونا رو از کلاس سوم چهارم دبستان بلد بودن و سال آخر برای تدریس اونا دیگه خیلی خیلی دیر و بی فایده بود!
سرتون رو درد نیارم! همون طور که انتظار میرفت، این درس هم مثل بقیه ی دروس نیاز به یه معلم فوری(!) داشت که بتونه از پس اون کتاب و تدریسش به خوبی بر بیاد.
چرا میگم فوری(!)؟: چون کتاب تقریبا اوایل آذرماه به تقویم درسی اضافه شده بود و در کمال تعجب، تو امتحانات نهایی داخلی هم از اون سوال طرح میشد و تبعا تاثیر کوچیکی هم توی معدل نهایی داشت! پس باید یه معلم یدکی(!) براش پیدا میشد تا تو همین مدت نسبتا کم، بچه ها بتونن طوطی وار، مطالب کتاب رو به صورت سوال و جواب، حفظ کنن تا تو امتحان تفکر و سبک زندگی مردود نشن!:)))
القصه! تو مدرسه ی ما هم چندتا معلم یدکی پیدا شدن که مسئولیت نه چندان خطیر تدریس این کتاب رو بر عهده بگیرن و این کتاب تحمیلی(!) رو به بچه ها آموزش بدن.
دبیری هم که برای کلاس ما انتخاب شده بود، یه مرد چاق سبیل چاپلینی(!) نسبتا کوتاه قد بود که از همون لحظه ورودش به کلاس، همه چهل و دو نفر دانش آموز کلاس به اتفاق متوجه این موضوع شدیم که با یه معلم خوش گذرونِ لاابالی(!) طرف هستیم که همون طور که این درس برای ما خیلی اهمیتی نداره، برای اون هم چندان چالش بزرگی به شمار نمیره و فقط اومده دوساعت بگه و بخنده و حال کنه و سر ماه هم پول زحمات بی وقفه و تدریس کاملش(!) رو بریزن به حسابش!:))
همون اولین جلسه بود که رو به کلاس کرد و گفت: ببینید بچه ها! بذارید با هم روراست باشیم! این کتابی که الان جلوی ماست، به هیچ دردی نمیخوره! پس الکی خودمون رو به زحمت نمیندازیم برا خوندنش. فقط به اندازه ای که یه رفع تکلیف کرده باشیم و نون من هم حلال شده باشه(بزرگوار به حلال بودن نونش خیلی اهمیت میداد!:))، هر جلسه پنج شیش خط از کتاب رو میخونیم و بر محمد صلوات!
فقط یادتون باشه هروقت روخوانی این پنج شیش خط تموم شد، کتاب هاتون رو نبندین تا اگه یه وقت مدیری، معاونی، کسی بی هوا اومد تو کلاس نگه اینا چرا کتاب جلوشون نیست!
ازش پرسیدیم: پس چجوری نمره میدید آقا؟! هممون بیستیم دیگه به امید خدا!
با یه لبخند مضحک و درحالیکه یه "کور خوندید عوضیا!" ی خاصی تو چشاش موج میزد جواب داد: نه! به این راحتی هام که شما فکر میکنید نیست!
گفتیم: یعنی چی آقا؟!
گفت: خیلی ساده است! هرکی تو کلاس برا من نت شِیر کنه(!)، یه مثبت تو دفتر کلاس براش می ذارم! هر مثبت میشه چهار نمره، یعنی هرکس میخواد آخر ترم بیست بگیره، باید در طول سال پنج دفعه برا من نت شِیر کنه که باوجود بیست جلسه ای که ما با هم داریم، دیگه تنظیم اینکه این پنج دفعه پشت سر هم باشه یا یه درمیون باشه و یا ... با خودتونه!
من که از فرط تعجب و حیرت زدگی فراوان از روش جالب و متفاوت نمره دهی استاد(!)، مینیسک زانوم داشت از تو گوشام میزد بیرون، با همون دلقک درونم که اکثر اوقات هم فعاله ازش پرسیدم:
استاد! جسارتا یه سوال؟! حجم اینترنت هم تو فرایند نمره دهی شما تاثیرگذاره؟!
با حالتی که هم خشونت داشت و هم حس پرسشگری توش موج میزد، گفت: منظورت چیه دقیقا؟!
گفتم: یعنی اگر یه نفر تو یه جلسه پونصد مگابایت شِیر کنه، با کسی که تو یه جلسه دو گیگابایت شِیر کرده، نمرش هیچ تفاوتی نداره؟! بالاخره هرچی باشه اون دوگیگابایتیه چهاربرابر بیشتر شِیر کرده، اون جوری اگه بخواید به جفتشون یه مثبت بدین، نمره دهی تون از عدالت خارج میشه!:)))
با لحنی که دیگه پرسشگری چندانی توش دیده نمی شد گفت: گمشو برو بیرون!
همون طور که داشتم از کلاس خارج می شدم، تو این فکر بودم که خدا رو شکر اون یکی سوالم رو ازش نپرسیدم وگرنه خودشو هشتاد تیکه(!) میکرد.
حالا اون یکی سوالم چی بود دیگه بماند!
نه! برا چی بماند؟! الان میگم!
میخواستم ازش بپرسم که با همون پنج شیش خط روخوانی اول کلاس نونش کاملا حلال میشه یا چی؟!!
تازه یه سوال دیگه هم داشتم که به مراتب از بقیه سوالاتم مهم تر و تامل برانگیزتر بود!
میخواستم ازش بپرسم آخه لعنتی(!) این همه نت رو چجوری میخوای استفاده کنی؟!!
حوصله یکی دو دقیقه محاسبات شیرین(!) ریاضی رو دارین؟!:
تو کلاسی که چهل و دو عدد دانش آموز داره، هر دانش آموز باید برای این استاد بزرگ پنج دفعه نت شِیر کنه که مجموعا میشه دویست و ده بار!
حالا تو بیست جلسه کلاسی که ما با هم داریم و هرجلسه هم دو ساعت طول میکشه، مجموعا چهل ساعت زمان تدریس وجود داره که این دویست و ده بار باید تو این چهل ساعت تقسیم بشه که مدت زمان هر یک بار تقسیم نت میشه چیزی حدود پنج دقیقه!
و از اونجایی که هر دانش آموز موظف(!) به پنج بار شِیر کردن نت در طول سال تحصیلی هست؛ به عبارتی:
هر دانش آموز برای استاد اعظم(!) حکم بیست و پنج دقیقه اینترنت رایگان رو داشت!
و جالب تر از همه ی اینها این بود که هرکس اول کلاس با شوق و ذوق فراوان و با تصور اینکه آخه این اسکل(!) تو پنج دقیقه چقدر میخواد اینترنت مصرف کنه مگه؟! میرفت میز اول می نشست و هات اسپات مبارک(!) رو روشن میکرد، بعد از پایان این پنج دقیقه با نثار فحش و ناسزاهای رکیکی(!) که زیر لب به آنها مشغول بود سر جایش برمی گشت و تا مدت ها به این فکر میکرد که آخه چجوری میشه تو پنج شیش دقیقه دو گیگ اینترنت مصرف کرد؟!!
حالا شاید براتون سوال پیش اومده باشه که من چجوری نمره ی مستمر اون درس رو کامل گرفتم؟!!
راستش از اونجایی که اینجانب با نماینده کلاس(مبصر!) رفاقت تنگاتنگی داشته و تبعا به دفتر نمره ی کلاس هم دسترسی و احاطه کامل داشتم، دو روز قبل از تحویل دفتر کلاس به معاون مربوطه جهت وارد کردن نمره مستمر، با قرار دادن پنج مثبت تروتمیز که به راستی هریک از دیگری زیباتر و دلرباتر بود، به روش خودم به هکر وای فای گرامی(!) تودهنی زده و بدون شِیر حتی یک کیلوبایت(!) صاحب نمره کامل کلاسی گشتم.
از همه اینها گذشته، اما اتفاقی بود که تا مدتها بعد از پایان سال تحصیلی و امتحانات نهایی موجبات خنده و شادی اینجانب رو فراهم میکرد!:))
ماجرا از این قرار بود که: به گفته شاهدان عینی روزی از روزها که استاد هات اسپات(!) درحال عبور از خیابان جلوی مدرسه بوده و با عجله سعی داشته خودش رو سر جلسه امتحانات پایانی رسانده و مراقبت از آزمون رو به عهده بگیره، گوشی مبارک که حاوی چیزی حدود n گیگابایت فیلم و سریال درجه یک حاصل شده از محل اینترنت دانش آموزان بوده به زمین اصابت کرده و در همان هنگام یک شاسی بلند لوکس و مجلسی از روی آن رد میشود که به گفته ی حاضرین و ناظرین، گویی این امر موجب حلال شدن کامل نان استاد(!) گردیده است!
بله! این بود پایان ماجرای دبیری که دانش آموزان رو با دکل مخابرات اشتباه گرفته بود!
خلاص!
مطلب قبلیم: