ویرگول
ورودثبت نام
زینب
زینب
خواندن ۲ دقیقه·۱۶ روز پیش

نامه هفتم (در من ، منی جدید پدید امده است)

در من ، منی جدید پدید آمده است شاید خنثی

و شاید دردمند



خانم دکتر عزیز،


این نامه را از اعماق قلبم می‌نویسم، از جایی که افکار و احساساتم در سکوت شب‌های خاموش به هم می‌آیند و در آن آرامشی برای دل ناآرامم نمی‌یابم.


در دوران کودکی، آرزوهایم به لباسی زیبا و رنگارنگ آویخته بود، با امیدی کودکانه که اگر آن لباس‌ها را داشتم، می‌توانستم دل‌ها را به تسخیر درآورم و خوشبختی را بدست آورم. اما این آرزوها هرگز به واقعیت نپیوستند و من همچنان در دنیای رنگارنگ ناتمام خود در جستجوی محبت و توجه بودم.


با گذشت زمان، این جستجو به نیاز به آغوشی گرم و تسلی دل بدل شد. ساعت‌ها را در انتظار محبت دیگران گذراندم و همواره در پی جلب توجه و محبت آنان بودم. این جستجو به نوعی تلاطم تبدیل شد و من در رویای کودکی‌ام غوطه‌ور بودم، تا جایی که از عوالم درونی خود فاصله گرفتم و به دنبال آن بودم در رویاهای کودکی‌ خویش بمیرم تا در مرگ خود شاهد درد و رنج دیگران برای از دست دادنم باشم و در سایه سار مرگ خویش بتوانم از زخم‌های کلامی گذشته در امان بمانم.


ایام به سرعت گذشتند، اما دردهای گذشته همچنان با من ماندند. در روزگاری نه چندان دور، آرزو داشتم که در کانون توجه قرار گیرم و در ذهن‌ها به عنوان شخصی محبوب و تحسین‌شده شناخته شوم، به دنبال جلب نظر و زیبایی بودم، حتی اگر این امر به بهای سوار شدن بر فضاپیما یا تبدیل شدن به نیمه‌خدایان اساطیری میبود.


سال‌ها به این روش زندگی کرده‌ام، و اکنون در ابهام و گمگشتگی وجودم، نمی‌دانم چرا زندگی می‌کنم و به دنبال چه هستم. تحسین و تأیید دیگران، محبت و آغوش‌هایشان دیگر مرا سیراب نمی‌کند. لباس‌های فاخر و ظاهری زیبا دیگر دلنشین به نظر نمی‌آیند و احساسی از تحیر در دل من نشسته است. همان‌طور که شاعر می‌گوید: «از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود»، من نیز گمان می‌کنم در این پرسش‌ها به تلاطم افتاده‌ام.

اکنون تنها جستجوگر درون خویشم یا شاید هم بی‌حوصله شده‌ام و باید بگویم این احساسات برایم نامانوس هستند.


هدف از این نامه، افشای درونی‌ترین حالات و احساساتم و به اشتراک گذاشتن این

درون‌مایه‌های پنهان است که مهمان لحظات من شده‌اند.

دوران کودکیفلسفهروحروانشناسیکودکی
نامه هایم به خانوم دکتر😊
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید