بچههای کوچکی بودند که پا به زمین میکوبیدند و میخواستند زمین را از مدار خارج کنند. بچههای سیلیکونی حاصل جهش ژنتیکی. طبیعی است که بچهها همیشه از لب و پستان مادرها رشد یا جهش کنند. موی مادرشان را میکشیدند و زجر زندگی را. معمولا یک چیزی را نمیخواستند یا میخواستند و یا خود مادرشان را. گریه میکردند و جیغ میکشیدند و زجر. احتمالا کمکم که بزرگ میشوند فکر میکنند که راه زندگی را یاد گرفتهاند اما هربار مسیر تازهای هست که نمیدانند و تا میآیند بدانند کجا هستند زمان زیادی گذشته و عمر آنها تمام به آزمون و خطا طی شده مثل همان زمان ما. آنوقتها ما میخواستیم که فرزندآوری را متوقف کنیم و ادارهی جهانی لذات کودکی هم موافق آن بود، آنوقتها زندگی به رنج آن نمیارزید، اما خب گویا همه این عقیده را نداشتند و الان هم که هزار سال گذشته دیگر اصلا هیچکس نمیداند عقیده چیست. از آنها که در ایستگاه تلهپورت به کُرات دیگر بودند پرسیدم.