Mira·۵ ماه پیشتمام شدمادامه دادن بیهوده. رمقی نماندهنمیتوانم به آینده فکر کنم. آینده از آن من نیستنمیتوانم به گذشته فکر کنم. گذشته مرده استنمیتوانم به اکنون فکر…
Mira·۵ ماه پیشبرای اوترس های ما ناگزیر به واقعیت تبدیل میشود.ترس از دست دادن.و به ناگاه اتفاق افتاد، و از دستش دادیم.فقدانش چنان دردناک است که نمیخواهم باور کنم…
Mira·۹ ماه پیشپوچدفتر نوشتار روزانه ام که جلدی صورتی با دختری که گیاهی در دست کنار دوچرخه ایستاده که در سبد دوچرخه اش دو گربه نشسته است را نگاه میکنم. همین…
Mira·۲ سال پیشدوختن خندهبه چهره ها نگاه میکنم. همه مسخ وار میخندند. بر لبانشان خنده دوخته شده و تاب آن را ندارند که نگاهاشان را به آن سوی شیشه به آدم هایی که در حا…
Mira·۳ سال پیشدست نوشتهدر بین جنگ و آواردربین هراس نومیدوار زندگی و مرگدر بین دردها و رنج هازندگی همچنان استوار میتازد و بودن خود را به رخ میکشدبودنی به عمق دست ن…
Mira·۵ سال پیشگیسوانخوابش نمیبرد. تمام شهر خواب بودند ولی خوابش نمیبرد. به آن روز فکر میکرد. از این پهلو به آن پهلو شد و احساس کمبود موهایش حالش را بدتر کرد. آ…
Mira·۵ سال پیشدرون آیینه-خویشتندر آینه به خود نگریستم شخصی بود که شباهتی ژرف با خود درآن میدیدمبا چشم هایی که به من نگاه میکرد زنده بودنم و مرده بودن خودش را گوشزد میکرد-…