از بچگى هميشه عاشق چيزاى ترسناك و هيجان انگيز بودم از فيلم گرفته تا كارتى خطرناك با اينكه دخترم كلا عاشق چيزاى ترسناكم و الان البته برام ترسناك نيست بعد انقدر اذيت شدم ى زمان.
داستان بر ميگرده به وقتى من دبستان بودم چون از كلاس اول اسباب كشى كرديم و رفتيم توى يك خونه اى قديمى كه البته طبقه بالا و پاينش پر بود ٢طبقه بود ولى زير زمين هم كسى زندگى ميكرد و ما طبقه اول بوديم .
خونه خيلى بزرگ بود خواب خيلى بزرگ و حمام و دستشويى هم كلا جدا بود حالت پاسيو مانند شيشه اى (كه بسيار هم ترسناك بود) خلاصه اين از خونه قديمى . وقتى گفتم تو خانواده ما عاديه جن و روح و اين حرفا چون بلا سر پدر بزرگ هام و جد هامون زياد امده نميدونم از قضيه ٧ جد چيزى شنيدين يا نه! ولى ما از طريق بيبى مادرم ٧ جد قرار بود محافظت بشيم !
مادر من ٦ تا خواهر داره كه با خودش ميشن ٧ تا بچه ,خاله ى كوچيك من اون زمان كارش همش پيش فالگير رفتن و با دوستاش روح احضار كردن بود كه سر يك قضيه كه الان خلاصشو ميگم توبه كرد و ديگه انجام نداد ( روح احضار كرده بودن و وقتى احضار ميكنى روح ميگن نبايد كسى اونجا خواب باشه چون روح در بدن نيست و ميتونه بره تو جلد اون شخص , خلاصه اينا روح احضار ميكنن ٢ تا بچه كوچولو و يكى از مامانه بچه ها خواب بوده يهو ميبينن صداى گروپ افتادن زمين مياد ميرن ميبينن همون مادر بچه كه دوست خالم بود كارد گرفته دستش رفته بالاى سر بچه ها كه لبه پاش به اين پايى هاى در گير ميكنه و ميافته و وقتى بلند ميشه نميدونسته داستان چيه اصلا ) توبه ميكنن بعد اين داستان ولى خاله من از ى خانمى ى عروسك نميدونم فيلم انابل و ديدين يا نه ولى عروسك مثل همون بود ولى خوشگل تر و همون جنس براى من ميخره و مياره كادو .
از همون موقع من به اين خونه احساس خوبى نداشتم ميترسيدم بماند كه اين عروسكى مه براى من اورد تا ٢ سال هر شب ! ميخوابيدم ميومد تو خوابم و دنبالم ميكرد و كتكم ميزد و من هر شب با گريه بچه كوچولو بلند ميشدم و حتى كبودى و جاى زخم هم داشتم و متاسفانه نه مامانم باورم ميكرد نه بابام ٢ سال با زجر و وحشت گذشت و خوابام كاملا واقعى بود هنوز بعد ١٥ سال قشنگ يادمه...
كه چقدر عذاب كشيدم بعد ٢ سال من اين عروسكو انداختم دور! و جالبيش اينجاست ديگه ١ بارم به خوابم نيومد.
اتفاقاى ديگه افتاد تو خونه ولى عروسك ديگه نبود نميدونم شايد مشكل از خونه بوده چون جن داشت و داره اينو همه مطمئن هستن يا عروسك ولى بعد اون ديگه تو خوابم نيومد ولى قضيه با خونه هنوز ادامه داشت من يك خواهر بزرگ تر دارم كه اون زمان كنكورى بود و من بخاطر قضيه عروسك تنها تو خونه نميموندم يروز از خواب بيدار شدم تعطيلات بود فكر كنم رفتم تو اتاق خواهرم ديدم داره درس ميخونه ولى عجيب بود كاراش منم بيخيال شدم رفتم تو اتاقم بازى مردم تا مامانم امد گفت شيما نيومد گفتم از صبح تو اتاقشه ولى خواهرم اصلا خونه نبود ميرفت كتاب خونه فدك توى تهران!
و اينكه خوده خواهرمم يروز ساعت ٧/٨ شب خواب بود و جيغ بلند ميكشيد و همه رفتيم تو اتاقش به من نميگن چى ديده ! ولى ميدونم احتمالا تو واقعيت يكى و ديده چون تا ٢ ماه حتى حمام هم ميخواست بره مادرم پشت در بود و حالش خيلى بد شده بود به مايع ميان گوشيش اسيب زده بود و ميشست روى مبل براى نيم ساعت به ى گوشه زل ميزد به دليل غش ميكرد و گذشت و حالش خوب شد و ما از اون خونه بلند شديم و پدرم اونجارو ساخت و عمه من رفتن نشست اوجا قسم ميخورد خودشو تمام بچه هاش كه تمام وسايلشون ورداشته ميشد ! تمامش و يهو مثلا زير كابينت پيدا ميكردن و فهميديم كه مشكل از خونه بوده ولى من هنوز كه هنوزه خواب ميبينم و خوب نيستن! چون متاسفانه چهره هاشونو ميبينم.
ولى ى زمان خيلى رفتم سمت اين قضيه حتى چنل زدم و كلى مطلب خوندم و پيش حضار نفر كه موكل هم داشتن رفتم و الان خيلى بهتره هنوز صدا ميشنوم هنوز اذيت ميشم ولى وقتى توجه نكنى بهشون اجازه ورود و اذيت كردن نميدى . نميدونم شايد ترسناك نباشه خوندش براتون ولى بايدجاى من با اون سن باشين و خواهرم ! واقعيت همينه قرار نيست مثل فيلم كينه بيوفتن دنبالتون .همين عذاب اوره