مانا
مانا
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

در نگاه ادبی

در نگاه ادبی
میسوخت دفتر
می شکفت عطر نیلوفر های آزاد
ساده می مرد کتاب
آه
این پایان نور است
روز درد خورشید
و باغچه باز آب ندارد
و من باز هم در حجم زمان گم شده ام
و به دیوار اتاقم خیره شدم
که دارد مرا می‌بلعد
آری راست می‌گویم
به جان مادرجان راست می‌گویم
دیوار اتاق خشمگین و فریاد زنان
دارد مرا خفه می‌کند
و درختان فرار می‌کنند
و امان از این نیمکت ها
هیچکدامشان رسم رفاقت ندانند
هیچوقت به نیمکت ها اعتماد نکرده ام
هیچوقت...

~مانا

شعرشاعرشاعرانگیشاعرانهمتن شاعرانه
من روانکاو و درمانگر تحلیلی هستم و اینجا نوشته های خودم رو به اشتراک می‌گذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید