ویرگول
ورودثبت نام
مانا
مانا
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

گاهی نمیدونم از چی بنویسم...

گاهی نمیدونم از چی بنویسم اما دلم نوشتن میخواد.دلم میخواد فقط بنویسم و از زمین و زمان بگم اما وقتی شروع به نوشتن میکنم دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه نمیدونم چطور بگم انگار ذهنم قفل میشه انگار یه چیزی جلوم رو میگیره.اما خب نوشتن یه خوبی ای که داره اینه که وقتی شروعش میکنی دیگه دست تو نیست خودش میره تا به آخر برسه.
اولش شاید سخت باشه اونم فقط بعضی اوقات اما بعدش دیگه راحت میشی و خودش ادامه دار میشه و میره جلو.
منم ازین تکنیک استفاده میکنم البته بطور ناخودآگاه استفاده می‌کردم همیشه یعنی یه جمله ی اول رو به زور با هر سختی ای شده می‌نوشتم و بعدش به خودم میومدم میدیدم چندین خط نوشتم.
اینجاهم همینطوره.البته الان خیلی بهتر شدم.یعنی اکثر اوقات میل به نوشتن دارم و میتونم راحت بنویسم و از همون اول خیلی روون و درست شروع به نوشتن میکنم و فقط گاهی اوقات پیش میاد که مثل قبلا ها میشه و میبینم هیچی به ذهنم نمیرسه.
اما جدی نوشتن ارزش این رو داره که خودت رو یکم اذیت کنی و مجبور کنی به نوشتن و بعدش شروع کنی و همینطور بنویسی و بنویسی...
مثل همین نوشته که شما دارید میخونید و من بی سر و ته ترین نوشته ی خودم رو دارم مینویسم و فقط هدفم نوشتنه همین...

روزمرهروزمره نویسینوشتنشروع نوشتننویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید