📌
خواب دیدم مادربزرگ آمده. در همین خانه بودیم. نه در خانهی قبلیمان. همینجا، در همین طبقه. در زدند باز کردم. انگار خودم در میزدم. تصویری از خودم دیدم. میگفتم، حدس بزن کیست؟ دیدم مادربزرگ بالا میآید. سرحال و جوان بود. دیگر کمرش خم نبود. موقع دیدنش حس کردم که مرده. نمیشود مردهها را دید. ولی من بغلش کردم.
لباس گلگلی تنش بود. روسری همیشگیاش به سرش. از اینجا صحنهها میپرند. درست به خاطر ندارم. انگار مثل فیلم میپرید. از راهرو آمد بیرون. چهرهاش شکوفهای خندان بود. حس کردم رضایتمند است. چیزی در دست داشت. هیچگاه آن وسیله را ندیده بودم. برایم تازگی داشت. دادش به دستم، و سفارش کرد آن را به دست کسانی برسانم.
اصلا لبهایش تکان نمیخورد. صدایش را در ذهنم میشنیدم. وسیلهای برای دفع بلا و در امان ماندن. احتمالا نگران بوده است. داشت میرفت بغلش کردم. گفتم مادربزرگ مرا هم ببر! جوابی نداد و رفت. بیدار شدم گریهام