مرضیه
مرضیه
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

«مثلِ همه‌ی آدم‌های اندوهگین، اسیر خودخواهی بودند»

داستان کوتاه «دشمنان» اثر آنتوان چخوف تلنگری است بر رابطه تنگاتنگ غم‌ها و خودخواهی‌های انسان.

روایت غم‌های واقعی

چخوف دو شخصیت اصلی را در داستان در تعامل با هم قرار می‌دهد:

پزشکی که 5 دقیقه پس از درگذشت تنها پسرش، درحالی‌که بسیار غمگین است، سر یک دوراهی قرار می‌گیرد: پیش همسرش بماند و به او دلداری دهد یا بر بالین بیماری برود که ممکن است جانش را از دست بدهد.

شخصیت دیگر مردی است که گمان می‌کند همسرش دارد جانش را از دست می‌دهد و پی دکتر آمده. مرد موفق می‌شود پزشک را قانع کند تا غم خود را حداقل برای یک ساعت نادیده بگیرد و بالای سر همسرش بیاید. در واقع او از پزشک می‌خواهد غم خود را فدای غم او کند.

مخاطب تا این بخش داستان درمی‌یابد که هر دو آنها گرفتار غمی واقعی و موجه هستند. ازدست‌دادن کودک و احتمال ازدست‌دادن همسر هر دو غم‌ها و نگرانی‌هایی واقعی هستند. غم‌هایی که هنوز فریب و خودخواهی به آنها راه نیافته است.

آنتوان چخوف
آنتوان چخوف

تولدِ خودخواهی

در ادامه داستان هر دو شخصیت در وضعیتی قرار می‌گیرند که احساس فریب‌خوردن، نادیده‌گرفته‌شدن و بی‌اهمیت شدن می‌کنند.

عصبانیت ناشی از این حس‌های جدید، غم آنها را تشدید کرده و آنها را خودخواه می‌کند. هر کدام فقط خودش را در نظر می‌گیرد و غم و اندوه خودش را بزرگ می‌بیند. جملاتی که هر کدام در آن لحظات بر زبان می‌آورند ناشی از احساس غم توام با خودخواهی و نیاز به درک شدن است که وقتی این نیاز برطرف نمی‌شود تحقیر و قضاوت نابجا هم به میان می آید. هیچ‌کدام ازآنها مقصر مستقیم و اصلی عصبانیت طرف مقابل نیست اما این موقعیت آن‌قدر سریع شکل می‌گیرد که آنها را در تقابل با هم قرار می‌دهد.

«آن‌ها هیچ‌گاه در عمرشان، حتی در حالت دیوانگی، آن همه حرف‌های ناروا، ظالمانه و بی‌معنی بر زبان نیاورده بودند. از کارهایشان پیدا بود که مثل همه آدم‌های اندوهگین اسیر خودخواهی بودند. آدم‌های غمگین خودخواه، شریر و ستمکار می‌شوند و کمتر از آدم‌های بی‌شعور می‌توانند همدیگر را درک کنند. نباید خیال کرد که غم سبب اتحاد مردم می‌شود چون آن‌قدر که در میان آدم‌های اندوهگین بی‌عدالتی و ستم ‌دیده می‌شود در میان آدم‌های دلشاد دیده نمی‌شود.»

بعدازاین تقابل، ناراحتی ناشی از فریب خوردن تمام ذهن و روان آنها را گرفته بود و هر کدام در صدد بودند، راهی برای تسکین آن به روش خود بیابد.

چخوف در این داستان 15 صفحه‌ای، رابطه احساس غم، خودخواهی، عصبانیت، ستم و شرارت را بیان می‌کند.

غم بیشتر وقت‌ها احساسی مربوط به خود فرد تلقی می‌شود اما این داستان باعث شد به این نکته فکر کنم که غم یک نفر چطور می‌تواند افراد دیگر را هم درگیر خودش کند و به آنها مستقیم یا غیرمستقیم، در سطح احساس یا عمل آسیب وارد کند و همچنین غم می تواند زمینه احساسات دیگری را فراهم کند که عموما تلاش می‌کنیم از آن‌ها پرهیز کنیم و آن‌ها را ناخوشایند می‌دانیم.

* این داستان را از کتاب «بهترین داستانهای جهان» جلد اول به انتخاب و ترجمه آقای احمد گلشیری خواندم.


دو سه روز پیش که این داستان را خواندم، در اینستاگرام یک جمله از حضرت علی (ع) دیدم، که به‌تناسب نام داستان (دشمنان)، ذکر آن را خالی‌ازلطف نمی‌بینم:

جان و مالت را نثار برادرت کن
و دادگری و انصافت را، به دشمنت
و خوش‌رویی و احسانت را به عموم مردم

تحف‌العقول: 212، به نقل از صفحه: ahadis.bozorgan

بعضی از نوشته های دیگرم درباره آثار نویسندگان روس:

شب‌های روشنِ یک عاشق بی‌نام‌ونشان

آنچه داستایوفسکی در «یک اتفاق مسخره» به من داد

آیا به شایستگی زندگی کرده‌ای؟ ایوان ایلیچ!

دغدغه‌های حقیر یک انسان در شکمِ «تمساح»

داستان کوتاهآنتوان چخوفکتابکتابخوانیداستان
دوستدار نوشتن :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید