مازیاراحمدموری
مازیاراحمدموری
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

ترس و مسئولیت

پیشم نیست.

دارم دنبالش می گردم و حس می­کنم که یه روز بالأخره پیداش میکنم.

ولی درعین حال میترسم از مواجه شدن باهاش. چون آماده نیستم یعنی ضعیفم برای قبول بودنش و وجدانی که داره بهم میگه همان طور که اون با بودنش حال تو رو خوب می کنه. تو هم با کلی روش باید با بودنت حتی موقعی که حال خوبی نداری باید امید و حس آرامش بهش بدی.

من که تازه دارم حوصله با خودم بودن رو پیدا میکنم. هنوز تمام مسئولیت خودم نپذیرفتم.

میترسم جلوش تحقیر بشم، آره ترس. یا اینکه بخاطر ناتوانی­هایی که حس میکنم داشته باشم عامل دوریش از خودم بشم.

همون طور که، امید دارم برای دیدنش، تو یه شک، برای جرئت داشتن دیدنش هم هستم.

دلنوشتهحدیث نفسترسعشق
دانش آموز فلسفه و روانشناسی/ کمی در اعماق جان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید