تا گفت نمیام مودم رو قطع کردم، دیگه نمیخواستم باهاش کلکل. رفتم پنجرهها رو باز کردم. بوی عطر نم بارون بعد از قطع شدنش برام دیوونهوار لذتبخش بود.
اما تو فکر حرفهای پیامک شدهی اون روز لاله بودم. آزارم میدادن مثل فروریختن سطل آشغال رو سر وصورتم، برام آزار دهنده بود. کلافم کرده بود.
واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم؟ چی بگم؟ از خودم دفاع کنم؟ توضیح بدم و برای همیشه بدون هیچ حرف و کلامی همه چی رو تموم کنم. نمیدونستم که تحمل دارم برای این همه اتفاق پیش اومده. فقط میخواستم راحت بشم از این همه فکر و حرف آزاردهندهای که این مدت همراهم بودن.
تو فکر بودم که صدای تیک تیک ساعت توجهم رو جلب کرد. داشت دیرم میشد.
نقاشی صورت لاله بعنوان تمرین چهره اون روز کلاسم بود. اون رو با کل ابزار، وسایلم، مدادهام و بقیه وسایلم رو ریختم تو کیفم و از خونه زدم بیرون.
فقط چاره میخواستم، ولی هیچ وقت داشتنش رو بلد نبودم ...