°
مادرم هیچوقت نعنا خشک نمیخرید، خودش سبزی تازه میخرید، پاک میکرد، میشست، برگها رو سالم از ساقه جدا میکرد، روی یک ملحفه سفید گوشه اتاق، جایی که آفتابگیر خوبی داشت پهنشون میکرد تا خشک بشن واسه زمستون.
من ارّه شدن هیچ درختی رو ندیدم، اما داییم رو که از ترکههای باریک توت و کندههای زمخت گردو ساز میساخت و پدربزرگم که از شاخههای بالا بلند گردو، عصا رو با دقت تماشا کردهام.
من طعم گس جوونههای زرد زرشک وحشی رو قبل از اینکه آبدار و سرخ بشن چشیدهام و آفتاب گرفتن بوتههای پر از خارشون رو کنار بستر رودخونه دیدهام. هرچند هیچوقت سرخ و آبدار شدنشون رو ندیدم و هیچ لکی از اثر ترکیدنشون زیر انگشتهام روی سر آستین پیرهن سفیدم نیفتاد اما میدونم طعمشون بعد از رسیدن چه شکلیه.
من زنگ علوم که درسمون رسیده بود به اسم و جهت وزش انواع و اقسام بادها، از مدرسه غایب بودم. واسه همین هیچوقت دلیل وزش بادها و اسمشون رو درست و حسابی یاد نگرفتم. اما افتادن توتهای رسیده و مخروط کاجها رو از آسمون دیدهام.
هیچوقت یاد نگرفتم که اگر شبی توی جنگل گم شدم و کبریت نداشتم، چطوری با یک ترکه و چندتایی برگ خشک شده چنار و افرا آتیش روشن کنم. اما روشن شدن شکم کرمهای شب تاب جنگلی رو وقتی جیرجیرکها صداشون میکنند، به چشم دیدهام.
بلدم که باید فاصله لبه ملاقه دب اکبرو تا کفهاش پنج برابر کنم که برسم به ستاره قطبی که سمت شماله. و میدونم که شمال همونجائیه که همیشه صدای دریا میاد و عطر چای و نارنگی.
من شنیدهام که میگویند عقل و احساس مقابل همند اما عقیده دارم منطقی که بویی از عاطفه نبرده باشد، به هیچ وجه عقلانی نیست.
من صدای غذا خوردن کرمهای ابریشم روی برگهای توت را هرگز نشنیدهام اما میدانم هیچ پروانهای از اولش پروانه نبوده.
میذاری بیام پیشت؟
من دلم برای نگاههای چشمهای وحشیات تنگ شده.
دلم برای نگاههای زنجیریات که نعناعها را خشک میکنند و زخمه بر کندههای گردو و ترکههای توت میزنند و گسی زرشکها را میگیرند و لک روی یقه پیراهنهای سفید میاندازند و میوه درختهای استوایی را از شاخه جدا میکنند و در آتشی که در جنگل نارنگی کنار دریا برپا شده، میاندازد و هیچ بویی از مهر نبردهاند، تنگ شده.
من دلم برای مردمک چشمهای قهوهایات که هیزم آتشیست که یک اسکیمو با به هم کشیدن چوب سورتمهاش با کف دستهای کرخت شدهاش روی کپه یخها درست کرده، تنگ شده.
بیام پیشت روی آفتابگیر نفسهای معطر خستهات بشینم و پاهامو دراز کنم تا با صدات وقتی با خودت حرف میزنی خشکم کنی زمستون که شد بتونم با خود لعنتیام سرکنم تا باهار؟
#مداد_سیاه