°
بوکوفسکی میگه: نبوغ، توانایی گفتن حرفی عمیق است به شکلی ساده.
من، اگر بخوام پیچیدهاش کنم و ساده نگم باید بگم؛ میبینمت ذوق میکنم.
موهات انقدر قشنگن که آدم دلش میخواد بشینه ساعتها بهشون فکر کنه. چشماش رو ببنده و در رنگها و مدلها و اندازههای مختلف تصورشون کنه. مثلا سه سانتی زدی و عسلی رنگشون کردی یا آلمانی زدی و بلوطیشون کردی، یا زیتونی کردی و باب یکطرفه کوتاهشون کردی.
ولی بشتر وقتها دوست دارم فکر کنم دست بهشون نزدی و گوجهای بستیشون.
پیراهن لامذهبی که تن میکنی، رطوبت دور یقهاش تو تابستون، طوری مثل کاهگل بارون خورده هوش آور میشه که حیفه به شستنش فکر کنی.
لبهای سردت حروم میشن اگر بخاطرش عاشق نشی و غش نکنی و درد نکشی.
ابروهای خرمایی رنگت رو هم هاشور زده و شبیه چاقو ارهای تصور میکنم، هم با شونه بالا زده قیچی خورده و تیغ از زیرشون گذشته.
اما به چشمات که فکر میکنم میبینم انقدر عمیق هست که اگر بخوام ساده از کنارش بگذرم، باید به زیبایی شناسی خودم شک کنم.
و اگر نخوام پیچیدهاش کنم و نبوغ به خرج بدم و ساده بگم، باید بگم؛ قلبت دریاست و از زیادی شمارۀ پس زدنهایم توسط تو، فهمیدهام در آن مردهام.