مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

گرگ کنعان

.

بانو

تو به اندازه غمهای ناگفته من

زیبایی!


لذت در آغوش گرفتنت، حسرت بازی با برفی بود که در ارتفاعات باریده بود و فقط سرمایش به من رسیده بود.


لذت چشیدن لبهایت، ترشی شیرین نارنگی پوست گرفته ته کلاس بود، که فقط عطرش به من رسیده بود.


لذت شنیدن نامم از گلوی تو، خیس شدن زیر بارانی بود که فقط احتمالش به گوشم رسیده بود.


لذت بوییدن عطر انگشت‌هایت روی‌نان، سیر شدن از رزقی بود که فقط وعده فی السمائش به من رسیده بود.


لذت مات شدن زیر نگاهت، تصدقی بود که فقط هفتاد بلایش به من رسیده بود.


اذعان دوست داشتنت، دینی بود که فقط حمل صلیبش به من رسیده بود.


دیدی چقدر غم دارم؟!

تو به اندازه غمهای ناگفته من

زیبایی.


مداد سیاهداستانکعاشقانهشعر سپیدبانو
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید