عشق یک مفهوم انتزاعی است، اما چه میشود اگر بخواهیم آن را در چارچوبی منطقی و ریاضیاتی تحلیل کنیم؟ آیا میتوان رابطهی دو نفر را مثل یک سیستم دینامیکی بررسی کرد؟ آیا نمودار احساسات ما روندی صعودی دارد یا یک سینوسی نوسانی است که همیشه بین نقاط اوج و حضیض در حال حرکت است؟
در این مقاله، با نگاهی آماری، اقتصادی و علمی به رابطهی عاشقانه مینگریم و تلاش میکنیم بفهمیم که آیا عشق را میتوان مدلسازی کرد یا اینکه همچنان در هالهای از رمز و راز باقی میماند.
اگر رابطه را به عنوان یک تابع در نظر بگیریم، سوال این است که این تابع صعودی است یا نزولی؟ آیا یک رشد آرام و پایدار داشته یا اینکه بیشتر شبیه یک حباب احساسی بوده که ناگهان سقوط کرده؟
وقتی من خوشحالم، تو هم خوشحالی؟ آیا احساسات ما در یک راستا حرکت میکنند یا یکی از ما صعود میکند و دیگری نزول؟ اگر احساساتمان مثل دو موج سینوسی حرکت کنند، آیا این امواج در فاز یکسانی هستند یا یکی همیشه جلوتر است؟
میانگین لحظات خوشی و ناراحتی را که بگیریم، نمودار به کدام سمت میل دارد؟ آیا در طول زمان خوشیها بیشتر شده یا فقط نوسانهای گاه و بیگاه وجود داشته است؟
فرض کنیم که «هر رابطهای بعد از مدتی وارد مرحلهی تکرار میشود». دادهها چه میگویند؟
آیا هنوز مکالمههای جدید داریم یا همه چیز تبدیل شده به «ناهار چی بخوریم؟»؟ اگر تنوع مکالماتمان کاهش یافته باشد، آیا این نشاندهندهی اشباع رابطه است؟
آیا بحثهایمان بهطور نرمال پخش شده یا در دورههای خاصی مثل تعطیلات عید، تولدها و تصمیمات مهم زندگی شدت میگیرد؟ آیا میتوان الگوی مشخصی پیدا کرد که بگوید چه موقع احتمال درگیری بیشتر است؟
با تحلیل گذشته، آیا میتوان آینده را پیشبینی کرد؟ اگر همین روند ادامه پیدا کند، پنج سال دیگر به جایی میرسیم که دیگر نیازی به مکالمه نیست و فقط از طریق نگاههای عاقل اندر سفیه پیامهایمان را منتقل میکنیم؟
چقدر در این رابطه احساسات خرج کردم و چقدر سود بردم؟ اگر تنها من پیام شروعکنندهی مکالمات هستم، آیا این یک سرمایهگذاری یکطرفه است؟
اگر تمام لحظات خوشی را جمع کنیم و بر تعداد روزهای رابطه تقسیم کنیم، آیا این عدد بالای ۵۰٪ است؟ آیا میتوان گفت که در مجموع بیشتر خوشحال بودهایم تا ناراحت؟
آیا ۸۰٪ شادی از ۲۰٪ لحظات خاص ناشی شده است؟ آیا ۸۰٪ بحثهایمان فقط روی ۲۰٪ از موضوعات چرخ میزند؟ اگر اینگونه است، میتوان با بهبود همان ۲۰٪ مسائل، کیفیت کل رابطه را افزایش داد؟
چقدر «دوستت دارم» فرستاده شده و چقدر «کجایی؟»؟ آیا در طول زمان این تعداد کاهش یافته است؟
آیا شبها بیشتر صحبت میکنیم یا صبحها؟ آیا در طول جلسات کاری، میزان پیامها افزایش مییابد؟
آیا رابطهی مستقیمی بین عمق احساسات و طول پیامها وجود دارد؟ مثلاً اگر پیامهای «عزیزم» از سه جمله به یک کلمه تقلیل پیدا کرده، آیا این نشانهای از افت سرمایهی احساسی نیست؟
شاید بتوان تمام جنبههای یک رابطه را تحلیل کرد، از الگوهای پیام دادن گرفته تا تغییرات دمای بدن هنگام دیدن طرف مقابل، اما آیا این اعداد میتوانند احساسات ناگهانی، لحظات بیدلیل خوشی، یا دلیلی که باعث میشود دلتنگ شویم را توضیح دهند؟
اگر رابطهای را بیش از حد تحلیل کنیم، آیا چیزی از جادوی آن باقی میماند؟ یا اینکه عشق، همان چیزی است که نمیتوان آن را در نمودارها و دادهها گنجاند؟
اگر رابطهی ما یک سیستم پیچیده و غیرخطی است که پر از متغیرهای غیرقابل پیشبینی است، پس شاید بهتر است به جای تحلیل بیش از حد، از مسیر آن لذت ببریم. بعضی چیزها را نمیتوان اندازه گرفت—و شاید همین رمز و راز، باعث زیبایی عشق است.