اگر فکر میکنید که آنطور که میتوانید با اضطراب کنار نمیآیید، احتمالاً حق با شماست.
اکثر مردم هر کاری که میتوانند برای از بین بردن اضطراب از زندگی خود انجام میدهند و بسیاری از روانپزشکان فوراً داروهایی را برای کاهش اثرات آن پیشنهاد میکنند. هیچ کس احساس اضطراب را دوست ندارد.
اما قبل از اینکه سعی کنید میزان اضطراب خود را کاهش دهید یا حتی وزن خود را کم کنید، لطفاً این را در نظر بگیرید: اضطراب در واقع میتواند زندگی شما را بهبود بخشد.
من معتقدم که اکثر رویکردهای فعلی برای اضطراب کوتاهی میکنند، زیرا آنها بر اساس مدل پزشکی هستند که اضطراب را یک بیماری میدانند. یک بیماری که عوارش زیادی بر روان و جسم ما میگذارد. مثلاً اضطراب میتواند باعث ایجاد حالت تهوع در ما شود. یا یک زندگی ناآرام ریسک ابتدای ما را به سرطان بیشتر میکند و ...
بر این اساس، مردم معمولاً به دنبال حذف – یا حداقل کاهش – اضطراب خود هستند، زیرا معتقدند که این امر برای شکوفایی ضروری است. البته هیچ کس نمیخواهد یک زندگین اآرام و پراضطراب داشته باشد، اما رویکرد دیگری برای مواجهه با اضطراب وجود دارد و آن دوستی با اضطراب است.
برای بیش از دو دهه، من به بیماران کمک کردهام تا از طریق این رویکرد، اضطراب خود را شناسایی، رسیدگی و تغییر دهند.
یکی از اولین درسهایی که با هم بررسی میکنیم این است که احساسات ما همیشه یکنواخت نیستند - زیرا قرار نیست چنین باشند.
در بسیاری از موارد، اضطراب به عنوان یک راهنما عمل میکند تا بتوانیم بدانیم که چیزی اشتباه است یا باید تغییر کند.
هنگامی که تقاضاها زیاد و منابع کم هستند، علائم اضطراب افزایش مییابد. در این رابطه، اضطراب به ما هشدار میدهد که باید تعادل خود را دوباره حفظ کنیم و مراقبت از خودمان را جدیتر بگیریم.
اضطراب همچنین میتواند فرصتهای باورنکردنی برای ارتباط با دیگران فراهم کند.
مثلاً با تشریح چالشها و به اشتراک گذاشتن ترسهایمان، میتوانیم روابط نزدیکتر، غنیتر و صمیمیتری با عزیزانمان ایجاد کنیم. زیرا یکی از بهترین راهها برای ایجاد نزدیکی عاطفی، خودافشایی شامل نشان دادن آسیبپذیری و ابراز احساسات است.
یکی دیگر از درسهای مهم اضطراب این است که علائم ناراحت کننده آن میتواند به ما کمک کند تا مخازن عمیقی از قدرت درونی ایجاد کنیم که ممکن است برای غلبه بر مشکلات زندگی از آنها استفاده کنیم.
این میان درک این موضوع مهم است که اضطراب خطرناک نیست و با تمرکز و پشتکار بر روی ناراحتیهای آن، میتوانیم انعطافپذیری و تابآوری خود را برای مقاومت در برابر ناملایمات افزایش دهیم.
وقتی با ترسهای خود روبرو میشویم - به جای اجتناب -، میتوانیم قویتر و شجاعتر ظاهر شویم تا با چالشهای زندگی در سراسر زندگی روبرو شویم.
«بیماری اضطراب» میتواند کاتالیزوری برای تغییرات مثبت باشد، تا زمانی که با توجه بیشتر و مهربانتر به خودمان روبرو شویم، واقعیتر، آسیبپذیرتر و صمیمانهتر در ارتباط با دیگران باشیم و فراتر از محدودیتهای درک شدهمان در تعقیب اهداف و نیازهایمان، تلاش کنیم.
دروس دانشگاهی به من آموختند که اضطراب، در غیاب یک تهدید واقعی یا شرایطی که نگرانی بیش از حد را ایجاب میکند، نشانۀ واضحی از روان رنجوری است که نیاز به مداخله روانشناسانه دارد.
اما دیدگاه من در مورد آن حدود یک دهه پیش 180 درجه تغییر کرد.
چگونه؟
داستانش را برایتان میگویم:
در آن زمان من یک شغل رویایی در دانشکده پزشکی هاروارد را پذیرفته بودم و فرصتی برای راهاندازی مرکزی در شهر نیویورک که به درمان صدها، حتی هزاران بیمار مبتلا به اضطراب اختصاص داشت، برایم ایجاد شد که باید از آن استفاده میکردم.
مثل همۀ چیزهای خوب در زندگی، این اتفاق جنبههای منفی هم داشت. من باید هر هفته سفر رفت و برگشتی هشت ساعته از بوستون به نیویورک داشته باشم، بارهای مالی قابل توجهی را در کوتاه مدت تحمل کنم و یک خروار از مسئولیتهای شغلی اضافه را مدیریت کنم.
چند ماه بعد، من فقط یک بیمار را تحت درمان داشتم و احساس میکردم بیش از حد استرس دارم. اوضاع وخیم به نظر میرسید.
در یک صبح چالش برانگیز، به محض خروج از ایستگاه پن پس از یک سفر بسیار طولانی از بوستون، ایمیلی دریافت کردم که یکی از بیمارانم در حال لغو قرار ملاقات خود بود. به نظر میرسید که تواناییهای علمی من و تمام آن سالهای پرهزینه آموزش در نیویورک هیچ معنایی نداشت.
من فوراً موجی از اضطراب شدید را احساس کردم و شروع به تنبیه خودم کردم که:
من کی هستم که فکر کنم میتونم به مردم کمک کنم تا بر اضطرابشون غلبه کنن، زمانی که خودم شدیداً مضطرب هستم؟
خوشبختانه قبل از اینکه این خودگویی منفی پیشرفت کند، خودم را کنترل کردم.
و اینطوری با خودم گفتگو کردم:
«البته، تو احساس اضطراب میکنی. تو تصمیم گرفتی یک چالش بزرگ رو انجام بدی و در حال حاضر لاغر شدی. رفت و آمد، ایجاد تعادل در خواستههای شغلی و رسیدگی به مسائل مالیت نگرانت کرده! اما بدون که اگه از این چالش مضطرب نباشی، احتمالاً فرصت خوبی نیست. تو یک رویای بزرگ داری، یک هدف داری، پس باهاش بمون. تو مجبوری در طول مسیر به برخی از موانع برخورد کنی. آروم باش و این چالشها رو به طور مستقیم بپذیر. اصلاً بیا انجامش بدیم.»
طی هفتههای بعد، تغییرات استراتژیکی ایجاد کردم. آنچه را که میتوانم برای بهبود شرایطم انجام دهم، بررسی کردم و اموری رو برای افزایش مراقبت از خودم، از جمله خواب بیشتر، ورزش منظمتر، و داشتن یک رژیم غذایی متعادلتر و مغذیتر را شناسایی کردم.
من همچنین با دیگران تماس گرفتم تا در مورد نگرانیهای خود صحبت کنم. صحبت با همسرم از همه مفیدتر بود، زیرا بیان آسیبپذیریها و مشکلاتم ما را بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک کرد.
مهمتر از همه، من تسلیم اضطرابم شدم و تصمیم گرفتم با وجود ناراحتی که احساس میکردم، استقامت کنم. با پذیرفتن موقعیتم، روند غلبه بر استرس را آغاز کردم و از آن زمان تاکنون برای آن قویتر شدهام.
آن روز پر از اضطراب در منهتن به تبلور یک فلسفه کامل برای مقابله با مشکلات سلامت روان کمک کرد:
ما میتوانیم با اضطراب پیشرفت کنیم.
چیزی که من در ابتدا به عنوان رویا تلقی میکردم یک فرصت بود. دفتر من در نیویورک اکنون بسیار شلوغ است. مهمتر از آن، دادههایی که از بیماران و درمانگران خود جمعآوری میکنیم، آنچه را که خودم آموختهام تأیید میکند:
ما میتوانیم زندگی پرنشاط و سازندهای با اضطراب داشته باشیم و از قدرت اضطراب برای شکوفایی و شکوفایی بیشتر استفاده کنیم.
در مجموع،
زمانی که از مبارزه با اضطراب خود دست میکشیم،
زمانی که از انگ زدن به خود به دلیل احساس اضطراب دست میکشیم،
زمانی که از اضطراب اهمیت مراقبت از خود و شفقت به خود را میآموزیم،
هنگامی که اضطرابها و ترسهای خود را با دیگرانی که دوستشان داریم در میان میگذاریم،
و زمانی که ما به اضطراب متمایل میشویم و با وجود رنجهای حاصل از آن، استقامت میکنیم، میتوانیم بیش از قبل شکوفا شویم.
این مقاله نوشته دکتر دیوید روزمارین بود که ترجمه کردم و با اندکی تغییر تقدیمتون کردم.
محمدجعفر زاهدپور
یک روانشناس