پرگار
پرگار
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

قلب کبود

دنبال رگ می گشت،

"مشت کن دستت رو محکم!" با تشر خاصی که تو لحنش بود بهم گفت.

سرنگ رو با احتیاط فرو کرد توی چاله بین ساعد و بازوم. سوزن سرنگ تا نیمه ها فرو رفت و بعد... هیچی.

با عصبانیت سرنگ رو در آورد و چند بار با انگشتش محکم زد روی همون ناحیه و بعد با لمس نوک انگشت اشاره اش سعی کرد رگ رو پیدا کنه.

یه دفعه برقی تو چشماش زد و خوشحال سوزن سرنگ رو محکم و کمی سریع فرو کرد کمی اون طرف تر از جای قبلی. خون سرخ و تیره رنگ فواره کنان خودش رو به در و دیوار جداره داخل سرنگ کوبید.

هنوز کامل پر نشده بود که یکدفعه جریان خون قطع شد!

"اه! امروز همین یکی مثل تو رو کم داشتیم! این چه وضعیه، لخته شده خون نمیاد"

نگاهش کردم. با عصبانیت و محکم سرنگ رو کشید از دستم بیرون و با همین حرکت خون به بیرون پاشید و ریخت روی زمین و روپوش تقریبا سفیدش. انگشتم روی محل پاشش خون گذاشتم.

"محکم نگهش دار!" با لحنی عصبانی گفت.

سرنگ دیگری آورد و سعی کرد اینبار از روی دستم رگ بگیره. سوزن رو فرو کرد زیر پوست روی دستم و مانند قبل خون سرخ و تیره اینبار هم بیقرار خودش رو به در و دیوار محفظه سرنگ و بالاخره محفظه رو از وجود خودش پر کرد.

همونطور مثل دفعه قبل سوزن رو با سبعیت خاصی که تو رفتار و کلامش بود از دستم بیرون کشید و لطفی که این بار از او شامل حالم شد پنبه ای بود که کریمانه! روی محل گذاشت، گویا بیشتر نگران روپوش چرک اش بود.

کبودی و ورم هر سه جای رو بازو و دستم تا حدود سه هفته مثل یک اثرهنری! روی بدنم همراهم بود و بهش افتخار میکردم. هر چی نبود بالاخره ماحصل تلاشی بود برای پیدا کردن رگی که بتواند خونی نثار کند. بعد از اون سه هفته کبودی ها از بین رفت. فکر کنم قلب کبودی ها رو می بلعه. بالاخره خون ارتباط تنگاتنگی با قلب داره و قلب در حقش مادری میکنه. یعنی الان قلبم کبوده؟ کبودی قلب چطوری از بین میره؟


دل نوشتهقلبخونرگکبود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید