12mohsenahmadi
12mohsenahmadi
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

خودت تخریبی

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود

در ایام قدیم یک بابایی بود به نام x/2 (به معنای نصف x) اسمش دقیقا همین بود پدرش علاقه خاصی به اسامی عجیب داشت و برای ثبت این اسم کلی اشنا دیده بود

جناب x/2 توانایی و تبحر خاصی در متقاعد سازی داشت میتونست گنجشک رو بدون اینکه رنگ کنه جای قناری جا بزنه میتونست تو روز روشن مخاطبش رو متقاعد کنه ک الان شبه .

یه مورد داشتیم که یک کشاورز رو متقاعد کرد که گاوش گاو نیست و بزه و گاو بنده خدا رو به قیمت بز خرید و همون روز اون گاو رو به جای تراکتور به یک کشاورز دیگه فروخت .تا این حد ...

قربانی اومد جلو گفت این گاو چند؟

x/2 گفت گاو چیه مرد حسابی این تراکتور 6 سیلندره

قربانی اول یه دل سیر خندید x/2 هم خندید

ولی کشاورز بعد از یک ساعت تقلای کلامی و زبانی باورش نمیشد که یه گاو رو به قیمت تراکتور خریده

در فرایند متقاعد سازی خودش میدونست که داره گیس شعر میگه طرف مقابل هم میدونست که داره گیس شعر میشنوه هر دو طرف هم میدونستن که هر کدوم میدونن. ولی با تکنیک های ذاتی خاصی طرف رو متقاعد میکرد یه جورایی در حد جادو

بزرگوار از این راه امرار معاش میکرد و روزگار میگذروند که به ناگاه در یک روز زیبایی بهاری وقتی که انواع هورمونهای +18 در اوج خودشون هستند جناب x/2 از لابلای خطوط جریان های نسیم بهاری که عطر شکوفه ها رو با خودش حمل میکردند دختری رو دید
دختری که انگار چادرش رو از یک درخت به شکوفه نشسته گیلاس
لطافت راه رفتنش رو از نسیم بهاری
و لوندی و دلبریش رو از چشمه چنارخانی قرض گرفته بود

جوان متقاعدگر عاشق شد

چند روزی و چند هفته ای به تعقیب و امار گرفتن و اینجور چیزا گذشت و بعد از کسب اطلاعات اولیه نوبت خواستگاری رسید

شکوفه ای در دلش روییده بود جوانه ای در دلش زده بود احساسی داشت که تا به حال حس نکرده بود

اگرچه دختر به ظاهر مال خاصی هم نبود ولی شاعر میفرماید اگر در دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
x/2عاشق بود و سراسر خوبی میدید

بر خلاف کلیشه های داستانی که معمولا عاشق در راه وصال پاره میشه و اخرش هم نمیرسه کارهای x/2 خوب پیش رفت

قبولش کردند. فقط دختر شرط گذاشت که x/2 دیگه نباید سر کسی کلاه بذاره پذیرش این شرط کار سختی بود چون جدا از اینکه راه نون x/2 از کلاه برداری بود خودش هم علاقه خاصی به این کار داشت چون این کار رو خیلی خوب بلد بود

مراسمات عقد انجام شد و عاشق و معشوق دوران خوش نامزدی رو سپری میکردند اگرچه برای جوان سخت بود ولی به پای عهد خودش مانده بود و مدتی بود سر کسی کلاه نگذاشته بود

تا اینکه اون روز منحوس فرا رسید

در یک عصر خوشگل بهاری که رنگ طلایی افتاب دم غروب زیباییش رو به توان دو رسونده بود

x/2 پسری رو در دروازه شهر دید

با پسر احساس نزدیکی عجیبی کرد حس کرد که تمام عمر اون رو میدیده تمام عمر اون رو میشناخته

نا خوداگاه جلو رفت تا سر صحبت رو باز کنه

اسم پسر 0.5x (به معنای نصف x)بود

شروع کردند ب صحبت کردن از در و دیوار تا رسیدند به "عشق"

0.5x عشق راسخی در دلش داشت و x/2 این رو دونست

مدتها بود x/2 با کسی کشتی کلامی نگرفته بود و به شدت در خماری به سر میبرد

یکهو کرمی در وجود x/2 بلند شد و تصمیم گرفت که 0.5x رو متقاعد کنه که عشق چیز مزخرفیه و چیزی جز فوران هورمونها نیست

با وجود اینکه x/2 طعم عشق رو چشیده بود و میدونست حرفش غلطه ولی وارد این کارزار شد

از قضا 0.5x هم توانایی بالایی در استدلال داشت و این چالش رو برای x/2 خیلی سخت و جذاب کرده بود

بحث به درازا کشید x/2 و0.5x ساعت ها با هم بحث کردند خیلی جاها x/2 میخواست بحث رو رها کنه ولی غرورش مغلوب شدن رو برنمیتابید

زمین و زمان گوش شده بودند و این ماراتن جدلی رو دنبال میکردند چرا که صحبت از عشق قدمتی داره به اندازه عمر عالم هستی

در لحظات پایانی، اونجاییکه که اهل فوتبال بهش میگن وقت اضافه

متاسفانه یکی از تیرهای زهرآگین x/2بر باور 0.5xبرخورد کرد لرزه ای بر اندام 0.5x افتاد و عشق از دلش پر کشید و رفت و x/2 دانست که برنده میدان شده.

میتونید تصور کنید که دنیای 0.5x از حالت رنگی full HD به حالت سیاه سفید 3gpتبدیل شد و در حالی که سعی میکرد اشکهاش رو پنهان کنه x/2 ترک کرد

x/2 با قدرت کلامی خودش خرمن امید 0.5xرو به اتش کشیده بود

x/2سرمست از فتح روحی خودش، راه منزل معشوق رو در پیش گرفت ولی چیزی در اعماق وجودش در اشوب بود میدانست که بد جور ریده و طوفان در راه است

هرچقدر که به منزل معشوق نزدیک میشد دلشوره اش بیشتر میشد سعی میکرد به احساست منفی توجه نکنه

ولی فاجعه رخ داده بود و میتونست در اعماق وجودش این رو حس کنه

وقتی که به داخل کوچه پیچید معشوق رو با همان چادر گلگلی دید ولی دیگه خبری از میخکوب شدن و مجذوب شدن نبود

به خودش دلداری داد ک شاید معشوق نیست و کس دیگه ای باشه

ولی خودش بود

خود دختر بود ولی دیگه براش خاص نبود دیگه براش لیلی وار نبود براش یک دختر بود مثل همه دخترهای دیگه

x/2دونست که عشق از دلش پرکشده

لحظه ای سرپا اضطراب شد در تمام بدنش احساس مومور کرد بعد سرخ شد بعد داغ شد و دست اخر ضربان قلبش رفت بالا

با نگاهی مبهوت به معشوق که حالا دیگه براش معشوق نبود یه دختر بود با چادر گلگلی

برای ادامه داستان روایتهای مختلفی هست عده ای میگن x/2 سالها به دنبال 0.5x رفت تا یکبار دیگه هم رو ملاقات کنند و دوباره از عشق حرف بزنند

عده ای میگن x/2 با دختر عروسی کرد ولی دیگه هیچوقت اون نشاط قبلی رو نداشت روز به روز افسرده تر روز به روز گوشت تلختر روز به روز سگتر

ادبیاتداستانداستان کوتاهعرفانروانشناسی
دوست دار فلسفه ریاضی روانشناسی ادبیات طبیعت عرفان فیزیک پول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید