کوتاه میگویم !
این درد ، این هیولای بدیمن
من را در آغوشش میفشارد و من را به مهمانی عذاب ، به قرار بی قراری ، به حلاوتِ دست کشیدن
دعوت می کند!
این عذاب مرا از پا در می آورد ...
من به نو امیدی و ناتوانی ، خسته از دست و پا زدن در مرداب زندگی ، محکوم به مرگ هستم ...