جهان من این روز ها درست مثل نقاشی است که روی بومی سفید جا گرفته و روز به روز و ذره ذره رنگش را دزدیده انده.
و من احساس میکنم آخرین جزء از این نقاشی رنگ رو باخته ام .
که بی روح تر و خسته تر از همیشه مثل یک عروسک خیمه شب بازی در دست عروسک گردان بی ذوق در نمایشی ناخوشایند گیر کرده ام که بارها و بارها تکرار میشود ؛و عده ای نیز آن را به تماشا نشسته اند
دیگر نه پر پروانه ها برایم رنگین است نه ساز ها و آواز ها آهنگین
کاش دستی لکه ی رنگی بر این جهان خاکستری بیفشاند
رامش