امروز ، دستم به ظرف نخ دندون (از این کمانی ها) خورد و نصفش ریخت . توش حدود ۸۰ تا نخ دندون بود و خیلیش ریخت . ریخت تو سینک دستشویی. حالت سکته بهم دست داد. با استرس رفتم پیش خواهرم و بهش گفتم . گفت : یه نخ دندون ساده ست. چرا یه جوری میگی انگار قتل کردی ؟
راست میگفت . چرا واقعا ؟ اما حتی سوال «چرا»ی اون هم استرس من رو کم نکرد.

وقتی یه ذره آروم شدم با خودم فکر کردم : دیگه چه چیزهایی هست که به همین کوچیکیه اما من ازشون ویرونه میسازم؟ همون وقتایی که وقتی یکی از دوستام ناراحتم میکنه ، شب ممکنه درست نخوابم. همون موقعی که یادآوری یه حرف اشتباه از گذشته ی دور باعث میشه بخوام مغزم رو از سرم در بیارم انقدر که اذیتم میکنه .
اگه متن راهکارهای مقابله با نشخوار فکری رو نخوندین، پیشنهاد میکنم اول اون رو بخونین.
اگه ما به سیگار معتاد میتونیم بشیم، به یه آدم میتونیم معتاد بشیم، چرا به استرس معتاد نشیم؟
کی این اتفاق افتاده بود ؟
کی اینجوری شده بودم ؟
از موقعی که یادم میاد سر همه چی استرس میگرفتم. بخش جدانشدنی زندگیم بود. تو دبستان ، استرس تکلیف ها بود. تو راهنمایی ، استرس امتحان ها و تو دبیرستان استرس کنکور . جدای از درس ، همیشه چه توی روابطم ، چه تو فعالیت های فوق برنامه (موسیقی و ورزش) باز هم همینطور…

همیشه با این مواجه بودم : اگه درست انجامش ندم چی؟
از پس اکثرشون خوب بر اومدم اما ردش باهام موند.
سال کنکورم روان درمانی میرفتم. روانکاوی منظم. استرس و اضطرابم سر به فلک کشیده بود. سر امتحان ها، کلاس ها، درصدها، کنکور ، رتبه…
یه بار درمانگرم ازم پرسید : میخوای با استرست چیکار کنی؟
گفتم : یعنی چی ؟
گفت : یعنی استرست بعد کنکور یهو از بین نمیره. منتقل میشه.
نه تنها نمیفهمیدم چی میگه بلکه جدیش هم نگرفتم. انگار به چشمم نیومده بود بقیه ی زندگیم استرس چجوری بوده برام. همیشه دلایلم برای خودم خیلی کافی بود برای انقدر به هم ریخته شدن.
رفتم در موردش تحقیق کردم .

بله، از نظر علمی، مفهوم «اعتیاد به استرس» نوعی رفتار یا پاسخ فیزیولوژیکه که میتونه در اثر قرار گرفتن مداوم در شرایط پراسترس و واکنشهای شیمیایی بدن به اون شرایط شکل بگیره. هرچند این اعتیاد به معنی کلاسیکش (مثل اعتیاد به مواد مخدر یا سیگار) نیست، اما شباهتهایی داره.
اگه بدن به طور مداوم در حالت استرس باشه ، سیستم عصبیش به این وضعیت عادت میکنه و فکر میکنه این «حالت طبیعی» بدنه!

بله درمانپذیره اما نیاز به آگاهی و تغییر عادتهای ذهنی و رفتاری داره.
کارهایی که میتونیم بکنیم براش :
۱- بازآموزی ذهنی (Cognitive Restructuring): سعی کنیم افکار خودمون رو تحلیل کنیم و زیر سؤال ببریم و از خودمون بپرسیم : الان آیا این نگرانی واقعاً ضروریه ؟
۲- تمرینات آرامشبخش: مدیتیشن، یوگا، یا تمرین تنفس عمیق (تنفس دیافراگمی) که سیستم عصبی رو آرام میکنه.
۳- مدیریت زمان و کارها: تقسیمبندی کارها به بخشهای کوچیکتر میتونه فشار رو برامون کمتر کنه.
۴- فعالیت بدنی: ورزش کردن باعث کاهش سطح کورتیزول(هورمون استرس) و افزایش اندورفین (هورمون شادی) میشه.
۵- مشاوره و روان درمانی : گرچه آخرین موردیه که ذکر کردم اما اصلا اهمیتش کم نیست. اهمیتش اگه بیشتر از بقیه شون نباشه ، قطعا کمتر نیست ! البته که اگه منو دنبال میکنین، احتمالا میدونین چرا آخرین مورد بیانش کردم. به خاطر شرایط اقتصادی فعلی، شاید خیلی هامون مراجعه به روانکاو جزء اولویت های بالامون نباشه اما بدونین که تاثیرش بسیار زیاده.

همین که بدونیم و شناخت داشته باشیم، خودش یکی از مهم ترین قدم هاست. برای من به شخصه برداشتن یه بار سنگینی از رو دوشم بود . چون حداقل میدونم در موارد زیادی ، حتی اگه تمام استرس من بیهوده نباشه، حداقل بخشیش هست !