خودنویس
خودنویس
خواندن ۱ دقیقه·۱۸ روز پیش

عاشقت بودم . عاشقم بودی ؟

روز اول دانشگاه بود . من و دختری که آن موقع نمیدانستم قرار است به یکی از بهترین دوست هایم تبدیل شود، مشغول بحث بودیم با دیگر دانشجویان هم ورودی خودمان . سال ۱۴۰۱ بود و جو دانشگاه ملتهب از جریانات مهسا.

چهره ات را اولین بار زیر ماسک دیدم . چشم هایت گیرا بود و صدایت راز آلود . قدت بلند و انگشت هایت کشیده . پشتم در آمدی . تو هم برایت درد داشت تاوان ندادن و کک نگزیدن . من، شر و شور و پر سر و صدا و تو …ساکت بودی و آرام . اولین جنبش عمرم را کنارت بودم . تو کنارم بودی و مراقبم . صدای فریادهای گم شده ی من در فریادهای بقیه ، مانع از آن می‌شد که طنین درونم را بشنوم . طنینی که میگفت «آتش این مرد تو را خواهد سوزاند» !

آن زمان که من را از زیر دست و پای حراست بیرون کشیدی ، آن زمان که جنگجویی ام دگر برای حفاظت از خودم کافی نبود ، همان جا فهمیدم هرگز از یادم نخواهی رفت .

این بدی در بطن خطر عاشق شدن است : نمی شنوی آنچه که باید و نمی بینی آنچه که رو به روی صورتت قرار دارد.

عشق
عشق

اولین تپش های قلب من برای تو بود . اولین و عمیق ترین زخم هایم نیز هم .

من از تو گذشتم . از تو و تمامی آن چاقوهایی که بر روح بی جانم زدی . یک سال بعد دوباره همان جایی که اولین بار دل به تو بستم دیدمت و سوالی که یک سال هر روز از خودم پرسیده بودم دوباره در ذهنم نقش بست: عاشقت بودم . عاشقم بودی ؟

آن روز بعد از گذشت یک سال بالاخره دیدم آنچه که باید را ! عاشقم بودی ! عاشقم بودی !

عشقعاشقانهدلنوشته عاشقانهشکست عشقیدلنوشته
یه سری چیزها هست که همه تجربه می‌کنیم ولی کسی راجع بهش نمیگه.مرتبط با روابط عاطفی و گاهی با چاشنی روانشناسی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید