امروز حسابی به خودکشی فکر کردم و بعد به قتل و بعد باز به خودکشی..بعد به مزایای مرگ
در مدح و ستایش مرگ میتونم چندین کتاب بنویسم، فقط امیدم به عدم بعد از مرگ بود.. خواب ابدی و آرامش همیشگی..از زنده بودن خسته ام.. دیمیتر درونم اعلام زمستان کرده و پرسفون مرا برده اند..
دختر کوچکم یک سال پیش مرده و هنوز من به قدر کفایت برایش گریه نکرده بودم که گفت نباید گریه کنی مسخرس!
حالا که من را بیرون کرده؟ سفر میرود و استوری کار میگذارد! همیشه در تمنای رضایت دیگران بود و همیشه دنبال توجه همه بود به جز من..
انگار من کافی نیستم، نیاز من نیاز نیست، غم من غم نیست، ای چه دنیاییست که شان من شان نیست..
درمانده شدم .. مرگ علاج درد من و آزاد کننده من از این حصار خدمت کردن و طرد شدن است..
دیگر نمیتوانم، به کشتنش فکر کردم اما نمیخواهم..برایم بی معناست.. مرگ پایان همه این راه های ناتمام است.
کاش الان که میخوابم آخرین خواب باشد و دیگر صبحی را نبینم..
من از طرف همه مورد طرد شدن قرار گرفتم، مادرم اولین کسی بود که با من بدترین رفتارها را کرد بعد پدرم در حالی که بهش پناه بردم طردم کرد، بعد برادرم..بعد کسی که عاشقش شدم بعد بقیه دوستانم بعد اون..
بعد مادرم برگشت با نقاب پشیمانی و دوباره با لباس جدید همه ی آن کار ها را کرد باز پدرم حالا دوستانم برگشته اند و هر روز منتظرم از دست بروند و او که دارد:
از ریشه قطع میکند مرا!
زندگی برایم پوچ و بی ارزش شده، در هزارکیلومتری زندگی ام کسی خوشبخت نیست. هرچه میکنم دنیا جای بهتری برای زندگی نمیشود. در سیاره ای که خود از اثر قلم روی کاغذ کمتر است من هیچم و هیچ در جهان بود و نبودش فرقی ندارد..
به انواع مرگ فکر کردم و دلم میخواهد در خواب بمیرم..
سمیرا جان نگرانم نشو فکر نکنم حتی جرات تمام کردنش را داشته باشم..هرچند به تراس خانه فکر کردم.. فردا از طبقه ۵ اگر بپرم، روی درخت پایین خانه میوفتم بعد ماشین همسایه و نهایتا یک ماه استراحت در بیمارستان نسیبم میشود.
سناریو کشتن او هم برایم مسخره بود، چون چاقو خیلی تیز لازم دارم تا از پشت سر در کمرش فرو کنم اما میدانم سرعت عمل این کار را ندارم و به واسطه علاقه شدیدم به قصابی میدانم شانس زیادی برای موفق شدن از روبرو برای ضربه کاری ای ندارم پشت سر هم بعید است ، آلت قتاله مناسب هم ندارم اما اگر میشد تمام و کمال به استقبال اعدام میرفتم..
لحظات صبح روز اعدام برایم صبحی سرور آور بود زمان دقیق تمام شدن ارتباطم با این همه رنج در یک دقیقه پایان همه چیز..
حیف که در این مورد هم شانس ندارم با شناختم از اولیای دم مطمئنم به گرفتن دیه رضایت میدهند و سیس نه به اعدام را میگیرند و با پولش حمام میکنند..
شانس کمی برای مرگ آسوده دارم، به زارا قول دادم بروم شرکت و برایش وام جور کنم وگرنه صاحب خانه اش بیرونش میکند .. به شان شان قول دادم بروم از شهرشان دیدن کنم..افسوس از این رنج دیگران که در لحظه تمنای مرگ با من است..
تمام دارایی هایم را از دست داده ام .. امیدی به آینده ندارم، توانایی رفتار جراتمندانه ای ندارم.. از من چه میخواهی دنیا ؟؟؟ چند تاس بهتر انتظار زیادی از یک هیچ در یک اثر قلم در بیکران جهان است؟؟ فقط یک مرگ سریع و زود و اتفاقی همین.