Saeed Hasani
Saeed Hasani
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

زمستان

چه حالی است وقتی آخرین نفس هایمان را به انتظار می نشینیم. آخرین نفس هایی که سالیانِ سال گرانبها ترین دارایی ما بوده اند؛ اما ما شاید توجه کافی به آنها نداشته ایم. گرچه شاید هریکمان بار ها به مرگ و نحوه ی رهسپاری مان از این دنیای خاکی اندیشه باشیم.
زمستان است
زمستانی استخوان سوز
که نگاهش با مرگ پیوند خورده است
سرت را که برمیگردانی او را در هر لحظه ات می یابی
زمستان است حتی در دل هایمان
زمستانی که پایان پذیر به نظر نمی رسد
قدم زنان در مسیر به هر سو می نگرم
درختان خشکیده و بی برگ همیشه گلویم را پر از درد میکنند
درد است که سر و روی همه را پوشانده است
زمستان است و تنهایی و درد
یاری ات نخواهند کرد آن دوستان
که سرما سخت سوزان است
سلامت را نخواهند پاسخ گفت
آن سرمستانِ شوریدهِ مغموم
به انتظار مینشینم به سلامتِ سلام شان
که شاید رویی کنند به من و با انکار سخن گویند به آیینی
به آیینی که ترساند مرا هر بار
به آیینی که لرزاند مرا
ز هر جامم درنگ ریزم از پسِ گفتار
گفتاری که از سکوت لبریز است
من آن لیلاوشِ مستم که رنگ چهره اش آذین شبانگاه است
شبانگاهی که هر یک تا سحر، به گفتگویی بیدار باشیم
وگر دست محبت رو به کسی آری
جوانه ها خواهند رویید از آن دستت
جوانه هایی قد کشیده به انتظار رویِ خوشِ روزی که دردهایت بی صدا باشند
ز همنوایی با این نوای سرد تاریکی
که هر رویی ز تو روی برگردان است
چنان سخت است، آه در سینه ی تنگ، گرفتار گشته و بیرون نمی آید
در نگاهت همچنان جاری است آن نغمه سرخوش دیروز
دیروزی که شاید آرزوی هر روزم باشد
به دادگاهت نخوان مرا از دور
بیا نزدیک تر، ای دوستم
که خَستاند مرا آن چشمان روح انگیزت
از این دوری است که میوه های کالِ باغِ ذهنِ من هر روز افتند بی گناه بر صحنه یِ چشمانِ تاریکم
دلم تنگ و سردرگریبان است
باز نمی یابد آنچه را خواهد یا نمی خواهد
سلامم را شنیدار است آن سروِ سرکشِ خاموش؟
که همچون دلم، او نیز خاموش است
چنین خاموشی تحمل آرم آخر من؟
که خاموشی، غم آلود است
و نیست هیچ موجی در آوازش
چونان که قلبم می تپد هر روز به شوق نغمِ آن پرواز
پروازی که رمز آلود و سِحرآمیز، از رسیدن ها حکایت میکند
اما در چهره ات اکنون
چشم هایت، سرخ میخوانند
چشمانی که یادآور ترسِ کودکِ دیروزِ من باشد
که دوان در سبزه میخواند
مرا اشکی، دلی، آهی
از آن سجاده ی چشمان ات به مدح تو گرفتارم
که پایانی نکو دارد
این هم آوازی که هستی بخش قدم هایِ سنگینم شده است امروز
هم آوازی که مغلوب میکند من را ز آغازش

پیشنهاد: زمستان است | شعر معروف زنده‌یاد مهدی اخوان‌ثالث
زمستانشعرتنهاییفراقدوستی
برای خواندن سایر نوشته‌ها می‌توانید به وبسایت من به آدرس saeidhasani.ir سر بزنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید