کوتاه بودن عمر یک سیگار را زمانی درک کرد که با خود قرار گذاشت هفته ای یک نخ سیگار بکشد. ساعت ۱۲ ظهر هر دوشنبه می توانست یک نخ سیگار بکشد و الان ۵ روز تا دوشنبه مانده است. ساعت ۱۲ به او انگیزه می داد که روز ها را با امید بگذراند. بارها و بارها شکست خورده بود و همان روز اول سیگار کشیده بود. تا امروز که ۲ روز مانده تا دوشنبه. هر ساعت که می گذشت، بیشتر و بیشتر به دوشنبه ها فکر می کرد. به یکشنبه رسید و شهوت ساعت ۱۲ باعث شده بود که به چیزی جز دوشنبه فکر نکند.
با همه انتظار ها دوشنبه رسید اما یک دوراهی قدرتمند، سر راهش قرار گرفته بود. چطور می شود آن تک مسیر شهوت به یکبار دوراهی شود. او نمی توانست این زجری که یک هفته با آن دست و پنجه نرم کرده را فراموش کند. از طرفی موج عطش چشمانش را تنگ و تر کرده بود. این زجر برایش خوشایند شده و نمی خواست فکر دوشنبه را از خودش بگیرد.
ترس اینکه اگر سیگار بکشد و در انتظار دوشنبه بعدی شکست بخورد، مغزش را می جوید. به ۱۲ نزدیک می شد و لحظه به لحظه ترس از شکست در دوشنبه بعدی شهوت سیگار کشیدن را کم می کرد.
ساعت ۱۲ شد و ترس با اقتدار جای شهوت را گرفت. مغزش عادت کرده بود که چشم به راه دوشنبه ها بماند. همان مغز، ترس را خلق کرده بود.