اما شما چطور میتوانید دفتر خاطراتتان را دور بیاندازید؟! آخر من هیچ وقت از آن دسته انسان های راحت الدورانداز نبوده ام!
از نوشتن خاطرات و نگه داشتن نامه نگاری های مدرسه و نقاشی های بچه های فامیل گرفته، تا آهنگ های قدیمی (موجولینا کوجا ان) و نبستنِ صفحات سرچ گوگل کروم و لیست طولانی bookmark ها و... من همیشه یک نگهدارنده بوده ام.
هر وقت با کسی که لحظات خوشمان را فراموش کرده رو به رو میشوم، و یا وقتی که کسی بعد از ذوق دیدن نقاشی های کودکی خودش، آنها را بهم پس میدهد و میگوید باز هم دست خودت نگهشان دار، من گمشان میکنم...
بهت زده میشوم و برای خودم متاسف که خب چرا من هم ساده گذشته را رها نمیکنم؟!
به یاد دارم که سال های دبستان دوست و شریک تنهاییم دفتر خاطراتم بود.
میدانید وقتی خجالتی باشید دوست پیدا کردن خیلی سخت به نظر میرسد. زنگ های تفریح که بچه ها در حیاط میدویدند یا با هم صحبت و بازی میکردند، من تنها روی سکو مینشستم و خاطره مینوشتم.
یک خط نوشتاری مخصوص نیز برای خود اختراع کرده بودم و قسمت هایی که از خوانده شدنشان واهمه داشتم را با آن خط مینوشتم.
دفتر خاطرات لحظات را برایم منجمد میکرد و میتوانستم آنها را بارها و بارها مرور کنم.
این مرور خاطرات را هم زیاد انجام میدادم.
شاید دقیقا همان دوره بود که داشتم رها نکردن را به خود آموزش میدادم!
سال های مدرسه که گذشت و جوان شدم به خود آمدم و فکر کردم چقدر حیف که ارزشِ اکنون را به گذشته باخته ام!
این شد که نوشتن و مرور کردن را متوقف کردم، دفترهای خاطراتم را از دسترس دور کردم و استفاده از خط مخصوصم منحصر شد به نوشتن رمزهای بانکی، پسوردها و مواردی از این دست.
امروز اما در مرز سی سالگی با اینکه میدانم در این عادت مرور خاطرات بیشتر از سود زجر نهفته، هنوز هم گاهی هشت ساله میشوم و نمیدانم چطور باید رها کنم، ننویسم و مرور نکنم؟!
و هنوز هم نمیدانم شما چطور میتوانید دفتر خاطراتتان را دور بیاندازید!
و چطور به خودم بفهمانم خاطراتی قشنگ داشتی که داشتی. حرف های قشنگ شنیدی که شنیدی. دیگران فراموش میکنند که میکنند...
تو هم رها کن!
اما افسوس که من از آن دست انسان های راحت الدورانداز نیستم.