این یادداشت شاید بخشی از کتاب را لو بدهد.
انتخاب كتاب براي چالش دي ماه بسيار سخت بود. خواندن و نوشتن از مرگ، صرف انرژي زيادي نياز دارد. انتخاب بین دو کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» مرحوم حمیدرضا صدر و «مسئلهی مرگ و زندگی» نوشتهی اروین یالوم و همسر مرحومش مریلین یالوم سخت بود. مطالعهی اولی را چندی پیش از دی ماه تمام کرده بودم و دومی را مدتها بود در لیست مطالعه داشتم. در نهایت با اینکه کتاب مرحوم صدر بسیار مرا متاثر کردهبود و به همه پیشنهاد شنیدن یا خواندنش را میدادم، شروع به خواندن مسئلهی مرگ و زندگی کردم.
کتاب مسئلهی مرگ و زندگی با وجود آنکه طولانی نبود زمان زیادی طول کشید تا بخوانمش و تا روزهای آخر دی هر شب چند دقیقهای را به مطالعه این کتاب اختصاص میدادم چرا که خواندن از و فکر کردن به مرگ این چنین دستهاول کار سختی بود – این سختی را در مطالعه کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی هم داشتم- .
اروین و مریلین یالوم نوشتن این کتاب را در هشتاد و چند سالگی و دقیقا زمانی شروع کردند که مریلین یالوم تشخیص یک بیماری درمانناپذیر گرفته بود. آن دو که از دوران نوجوانی و مدرسه با هم آشنا بودند، در سالهای ابتدایی دهه بیست ازدواج کرده بودند و حدود ۶۵ سال تجربه زندگی مشترک داشتند به پیشنهاد میریلین نوشتن کتابی از اوضاع و احوال خودشان در واپسین روزهای با هم بودن را شروع کردند. کتابی که با مرگ مریلین توسط اروین به اتمام رسید و منتشر شد.
مریلین روزهای سختی را میگذراند. بیماری او علاج ناپذیر است و درمانها اکثرا روی او جواب نمیدهد. ماههای آخر زندگی را به دیدار آخر با دوستان و خانواده میگذراند و سعی میکند تا خودش سر پا است کتابهایش را به افراد و کتابخانههای مورد اعتماد بسپارد و یادگاریهای ارزشمندش را بین فرزندان و نوهها تقسیم کند. آرامش و اطمینانی دارد که در کمتر فردی با شرایط و سن و سال او یافت میشود.
از نوشتههای مریلین یالوم از متن کتاب:
چه کسی این وسایل را میخواهد؟ فقط چون برای ما جذاب و خاطرهانگیزند دلیل نمیشود فرزندانمان هم آرزوی داشتن آنها را داشتهباشند. وقتی ما بمیریم داستانهای مربوط به تمام داشتههایمان بالاخره از بین خواهندرفت. خب شاید نه کاملا. ما هنوز وسایلی را که از والدینمان به ارث بردهایم داریم...
از سوی دیگر اروین هم که تا ۹۰ سالگی راه زیادی ندارد در همان زمان مواجهه با بیماری همسر و یار دیرینهاش که نه تنها مسئولیتهایش را در خانواده افزایش داده بلکه نگرانیهای زیادی را هم برایش به همراه آورده، مجبور شده است که بواسطه کهولت سن و بروز نشانههایی از آلزایمر کارش بهعنوان رواندرمانگر و روانپزشک را کنار بگذارد و تنها به نوشتن کتاب و تک جلسات درمانی با برخی همکارانش اکتفا کند. این وقایع تاثیر زیادی بر احوالات او دارد. پذیرش حال بد و مرگ نزدیک همسرش برای او راحت نیست. آرامشی که در وجود مریلین هست هرگز در اروین یالوم وجود ندارد. حتی زمانی که مریلین تصمیم گرفت دیگر درمان را ادامه ندهد و از بهمرگی برای پایان دادن به زندگیش استفاده کند، این تصمیم و بیان و جست و جو دربارهی آن برای خودش بسیار سادهتر از همسرش اروین بود.
نکته کلیدی در این مورد برای من این بود که هردوی اروین و مریلین یالوم که از نظر نژادی یهودی بودند، اعتقاد و باور دینی نداشتند و مرگ برای آنان پایان زندگی بود. با این حال هردو واکنشی متفاوت به بیماری و مرگ داشتند.
از نوشتههای اروین یالوم از متن کتاب:
البته که چنین چیزی غیرواقعی است. البته که من هرگز نمیتوانم به تو ملحق شوم. من و تو دیگر وجود نخواهیمداشت. این چیزها قصه و داستان است! من از وقتی ۱۳ ساله بودم هیچکدام از دیدگاههای دینی و مذهبی دربارهی زندگی پس از مرگ را جدی نگرفتهام. با وجود این من شکاک و علمگرای سرسخت، از تصور ملحق شدن به همسر مردهام آرامش میگیرم و همین موضوع شاهدی است که اثبات میکند ما میل زیاد و قدرتمندی برای پافشاری کردن داریم و وحشت بسیار زیادی از فراموش شدن. مات و مبهوت احترام مجددی هستم که برای قدرت و آرامشبخش بودن تفکر جادویی قائل شدهام.
نکته جالب توجه دیگر درباره کتاب مسئلهی مرگ و زندگی، رابطهی یالومها با فرزندان و نوههایشان بود. با وجود داشتن چهار فرزند و هشت نوه -که برخی از آنان بزرگسال بودند- که ارتباط نزدیکی با هم داشتند، دلبستهی هم بودند، در نزدیکی هم زندگی میکردند و خصوصا در دوران بیماری و بعد از مرگ مریلین همدیگر را یاری میرساندند، مریلین و اروین یالوم اصلا وابستگی ناسالم و آزاردهنده به فرزندانشان نداشتند و همزمان با آن بسیاری از کارها را مستقلا پیش میبردند و حتی از کمکهای سازمانها و گروههای مختلف برای راحتتر گذراندن دوران بیماری و بعد از مرگ مریلین بهرهمند بودند.
و در آخر نکتهای که برایم عجیب بود و حداقل در ترجمه فارسی کتاب توضیحی دربارهاش ندیدم این بود که در بسیاری موارد اروین یالوم به برخی مراجعینش اشاره میکرد و در خصوص مشکلات آنها و محتوای جلسات درمانیش و ایدههایی که برای ساختن شخصیتهای مختلف کتابهایش در گذشته از آنها گرفته بود صحبت میکرد. این اشارات آیا مانند سایر نوشتههای او با تغییر اسامی و مکانها بودهاند؟ اگر چنانچه در برخی موارد بنظر میآمد آن اسامی و وقایع تماما واقعی بوده باشند چطور انقدر راحت امنیت و حریم خصوصی افراد نادیده گرفته شدهاست؟
با تمام سختی و سنگینی «مرگ» مطالعهی این کتاب برای من آرامشبخش و مفید بود.