
آفتاب در میان ابرها
آسمان آرام آرام
کبوتران بر فراز بام ها
برگ ها زرد شده روی زمین
خش خشی می آید
ظهر است
سکوتی پنهان
در میان نواهای روز
صحبت ویز ویز محیط یخچال
پتک فلزی آهن جدا شده ساختمان مقابل
تق تق عصای پیرمرد محل
خیرچ خیرچ راه رفتن همسایه ها در کوچه
روشنایی تاس سر مردی از بالای پنجره
ظهر است
مادر تازه از سرکار برگشته
سکوت خانه میشکند
خواهر از اتاقش به هوای شام
و پدر از مقابل اخبار بر میخیزد
چه میگویند آنها
از گرانی
از خشکسالی
از جوانی به باد رفته ما
ظهر است
بالای تیربرق
لانه کبوتریست
در آسمان، پرواز شوم خالی
و در لانه ، بچه ها در انتظار مادر
ظهر است
سرمای پاییزی روی برگ ها میلغزد
بادی از جهت گونه ها میوزد
صدای رد شدن تایری از روی انبوه برگ ها
پیرمردی که از افتادن برگخوشحال است
و جوانی که پارو به دست مینالد
غروب شد
آفتاب چمدانی قرمز به دست
به سفر فردا میرود
و ماه آرام آرام سر شیفت شب می آید
مردم ، شیک و مرتب در پیاده رو ها
خیابان ها پر از آدم است
صدای ترق تروق کفش زن ها
جویدن آدامسی با رژ قرمز
خش خش پلاستیک های سفید
و غر غر مرد ها
غروب دلنگیزیست
آدم دلش میگیرد
شهر پر هیاهو اما آرام است
تک و توک آشنایی میبینی برای سلام و احوال پرسی
همه سر ها پایین
به کدام سو میرفتم ؟
آهان مغازه کتاب فروشی
شب شده
ماشین ها پشتشان قرمز تر
چراغ ها روشن تر
تابلو ها چشمک میزنند
نور های نئون
مردان جوان
دختران باکره
چه تصویر زیبایی
شب شده است
من آرام به سوی تصویر تکراری خانه میروم
و در راه با تمام مغازه های دیروز بر خورد میکنم
و گاهی همان آدم های سرد دیروز را میبینم
راستی چقدر گدا زیاد شده
هوا نم نمک سرد میشود
بخار تنفس وسیع تر شده
من به خانه نزدیکم
چه شبی بود عین دیشب
خانه هیچ تغییری نکرده
مادر عصبانی
پدر بی حوصله
خواهر در خودش است
کتاب ها در دستم میرقصند
باید درون کتابخانه بگذارمشان
اتاق چه خالیست
نور زرد روی زمین بی حال است
تخت فنر هایش صدا میدهند
پنجره تماما سیاه است
کتاب ها را میگذارم
قیرج قیرج دست شستن
خشکی کناره حوله
لزجی خمیر دندان
درد لثه ها
طرف سرد بالشت
پتو
فکر و خیال
خاطرات خصمانه دور
یاد دخترک دیروز
نگرانی ها
ترس از زیست
خواب
صبح شده
هیس هیس جاروی پاکبان
دم کشیدن کتری
خر و پف پدر
خالی خانه
سفره ای گل گلی
نان و پنیر
صدای تیز موتور
قار قار کلاغ
سلام چشمگیر خورشید
سفر بخیر من با دست ها
نارنجی باطراوت اتاق
قیرج قیرج صندلی
تابش برگ کتاب
گردش عقربه ها
زردی دلگیر اتاق
ظهر است
عجب ظهر عجیبیست امروز