ویرگول
ورودثبت نام
زینب
زینب
خواندن ۲ دقیقه·۱۳ روز پیش

نامه دهم(رویای ناکام من )





رویاهایم می‌گویند هنوز می‌توان رنج کشید . می‌گویم چرا اما جوابی نمیابم
با معده‌ای که از اسید شعله‌ور شده، از خواب برمیخیزم. معده‌ام سوزش می‌کند و من چیزی جز انگور برای خوردن نمی‌یابم
راستش خانوم دکتر، اینجا انگور از همه چیز بیشتر یافت می‌شود.
با افکار درهم تنیده، یکجا نشسته و خود را
در حصار خیالاتم میابم . دست خویش را در دست افکارم گذاشته و تا دل رویای آشفته دیشبم سفر می‌کنم . آنجا زهرا را می‌بینم.
زهرا که خاطرتان هست خانوم دکتر . همان دختری که در موردش با شما صحبت کردم . او هم جزو همان افراد خاصی بود که خیالش به مانند سوهانی مغزم را چنان میخراشید که باخودم میگفتم الان است که این مغز وامانده از جمجمه ام بیرون بیاید . یعنی او واقعا زهرا بود! اصلا باورم نمیشد دست مرا گرفته بود و با خود محله ها را می‌چرخاند و با همان لبخند همیشگی اش مرا همراه لطیفه هایش کرده بود تا خیابان باهم رفتیم آنجا برای خودش یک انگشتر خرید از خیابان رد شدیم و از من پرسید زینب هنوز هم سرگیجه هایت تو را آزار می‌دهند؟! دلم نمیخواست با اسم سرگیجه او را ناراحت و غمگین سازم، آخر خداوکیلی او مهرش را گرو گذاشته بود.
میدانید خانوم دکتر، یک خصلتی دارم، تا وقتی فردی از افراد خاص مهرش را با من در میان نگذاشته است سعی میکنم از بدبختی هایم بگویم وقتی احساس محبتش را با من در میان گذاشت، دیگر ترس به دلم می افتد که از بدبختی ها بگویم، تنها او را تماشا میکنم و می‌گویم هرگز، هرگز هیچ اتفاقی نیافتاده است . در رویای دیشبم نیز نگاهی به زهرا انداختم و گفتم زهرا حال من بسیار خوب است تو چطوری چکار میکنی هنوز هم به شعر گفتنت ادامه می‌دهی، راستی از دوستت چخبر، همان که کنار دستت می‌نشست اسمش چه بود ؟ هان، خانوم مجتهدی ؟! زهرا سکوت پر معنایی کرد و در هاله ای گم شد درست فکر می‌کردم، من هرگز نمیتوانم به علاقمندی هایم دست پیدا کنم این نیز رویا بود به قول مادرم برو خدا را شاکر کن رویا بود وگرنه از غم بعدش چه میکردی . راست می‌گوید اگر زهرا در واقعیت جلویم اینگونه محو میشد، ترجیح میدادم بمیرم . خانوم دکتر، این بود از خواب ناپخته دیشبم و حالا من مانده ام با موسیقی های تهی و افکاری که فکر نکنم به این سادگی مرا رها سازند .. حالا دیگر هارمونی جدید شکل گرفته است .
و من در پرواز نزد اقاقی ها بال هایم را چنان گشوده ام که کبوتران به حسرتم نشسته و عقاب ها در حیرتم مانده اند. البته روی کاغذ اوردمشان تا بال هایم را قیچی کنم، کجا می‌خواهم بروم، زمین خودمان بهتر است، آسمان بماند برای اهلش...




رویاپردازیخوابدلنوشتهروانشناسیدوست
نامه هایم به خانوم دکتر😊
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید