Z14
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

داستان بید مجنون «بریده کتاب»


به نام خدا

«می گن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده، بهش می گفتن مجنون. عاشق یه زنی بوده، حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده، یه روز با هم می رن کنار رودخونه. اونجا لیلی می افته تو آب، مجنون خم می شه دستش رو بگیره، نمی تونه. آب لیلی رو می بره. لیلی خفه میشه، مجنون نمی تونه کاری بکنه زار می زنه، می مونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون می کنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمی آد. مجنون اون قدر کنار آب می مونه تا خشک می شه، میشه درخت، میشه درخت بید مجنون که شاخه هاش به سمت آب آویزونه... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره.»


«اسم کتاب: دروازه مردگان جلد 3»

ترجیح میدم به ذوق ِخویش دیوانه باشم .تا به میل ِدگران عاقل ! من رو در بله هم دنبال کنید:) @lonelyplanet
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید