ویرگول
ورودثبت نام
مسعود مهاجر
مسعود مهاجر
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

تجربه زندگی در یک دنیای موازی: یک احساس عجیب

من آرایشگرم را خیلی دوست دارم؛ سال‌ها است که او دیگر هیچ سؤالی از من نمی‌پرسد. من و نیت من از ورود به مغازه او موضوعات کهنه‌ای هستند که مدت‌ها پیش برای او حل شده. فقط سلامی کوتاه و بدون حتی اشاره‌ای روی صندلی نشسته‌ام؛ آماده‌ی کار. قیچی‌اش را از جیب در می‌آورد و آرام ترین ده دقیقه‌ی دوهفته آینده زندگی من شروع می‌شوند.

من آرایشگرم را خیلی دوست دارم؛ بعد از این ماه، ده سال می‌شود که با او آشنا شده‌ام. ما تقریبا هیچوقت با هم حرف نمی‌زنیم. این سکوتی که رابطه ما را در بر گرفته اصلا ناخوشایند نیست. درست برعکس؛ آرامشی در این حقیقت که: «لازم نیست همیشه در حال حرف زدن باشی» نهفته است. محیط آرامی که می‌گوید تو اجازه داری در حالی که کنار آدم‌های دیگر هستی به چیزی فکر نکنی، تو مسئول زنده نگه داشتن و شاداب نشان دادن محیط اطراف خود نیستی، تو نیازی به توجیه کردن موجودیت خود نداری.

من آرایشگرم را خیلی دوست دارم؛ به نظرم آرایشگری یک نقش فرا انسانی است. یک آرایشگر در خیابان هیچ فرقی با بقیه جمعیتی که او را در بر گرفته ندارد، ولی لحظه‌ای که داخل مغازه خود می‌شود مثل رب‌النوعی روی زمین می‌گردد. متفاوت از ما آدم‌های معمولی؛ او می‌تواند هرچقدر دوست دارد به سر و صورت مردم دست بزند. او برای این کار از کسی اجازه نمی‌گیرد؛ یک لحظه پشت سرت ایستاده و در آینه موهایت را ورانداز می‌کند و در لحظه بعد دستش تا آرنج داخل سرت رفته. عجیب‌تر این است که رفتار او به نظر هیچ کس غیرطبیعی نمی‌آید.

من آرایشگرم را خیلی دوست دارم؛ او تنها کسی است که در حضورش درست مثل وقت‌هایی که تنها هستم راحتم. علیرغم اینکه چیزهای زیادی در مورد او نمی‌دانم ولی وقتی به او نگاه می‌کنم به خود می‌گویم: «من این آدم را می‌شناسم.» شوخی نیست؛ این آدمی است که ده سال است هر دو هفته یکبار می‌بینمش. جدا از موضوع نظم و استمرار در رابطه که در جای خود دارای اهمیت زیادی هستند، عمق ارتباط من با او اصلا با سایر آدم‌ها قابل مقایسه نیست.

من آرایشگرم را خیلی دوست دارم؛ ما در یک محیط ویژه با هم در ارتباطیم. جاهای کمی در دنیا هستند که داخلشان بتوانی نسبت به لمس گرمای دست آدمی دیگر روی گردن و دور گوش‌هایت آرام باشی. داخل مغازه سلمانی معنایی وجود ندارد، هیچکس هیچ قصد و نیت و برنامه‌ای ندارد؛ آنجا آدم‌ها فقط هستند.


آرایشگرداستان کوتاهآرامشداستانآرایشگری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید