آقای A
آقای A
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

او میخواهد رهگذر باشد

مردم شهر هر روز درباره ی رهگذر غریبه حرف های زیادی میزنند

گاهی صدایش میکنند و چیزی میپرسند و گاهی به ریشش میخندند.

حتی گاهی سر راهش سنگ می اندازند تا او را به زمین بیافکنند، ولی نه فقط برای خنده

برای اینکه به بهانه ی کمک، هم صحبت او شده و وارد ذهنش شوند، تا رویا هایی که توان انجامش را دارند را به تاراج ببرند و رویا هایی که دور از ذهن آنهاست، از ریشه بخشکانند.

برای آنها کنجکاوی، مانند یک مرض واگیر دار و کشنده شده و بعضی شان حاضرند برای خاموش شدن این عطش دست به هر کاری بزنند.

ولی او هر روز

مانند ساعتی که کوک شده باشد

این راه را طی میکند

رهگذر بهتر از همه این ها را میبیند و زمزمه های زیر لب را میشنود و از گوشه ی چشمش، سنگینی نگاه و افکار را احساس میکند

اما او می‌خواهد رهگذر باشد

دل نوشتهرهگذرداستان کوتاهداستانعشق
من آقای A هستم و برای خلاص شدن از شلوغی های ذهنم تصمیم گرفتم بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید