افرا
افرا
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

مصاحبه با علیرضا بهزادی بنیانگذار و مدیر عامل دیبا(قسمت چهارم)

نقاط عطف زندگی (برای دریافت نسخه صوتی به این قسمت مراجعه کنید)

کارآفرینی یعنی تمایل به تغییر مثبت

زندگی یعنی ایجاد هارمونی

نسلی وارث هیچ چوب امدادی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نسلی وارث هیچ چوب امدادی

مجری: چشم اندازتان نسبت به آینده چیست؟

مهمان: خیلی به نسل جدید ایران باور دارم بچه های دهه 70 و 80، اصلا به آینده ایران امیدوارم. در این فضای کارخانه که این بچه‌ها را می بینم خیلی امیدوارم بچه هایی که با آنها حرف می زنم، همه‌جورآدمی، با همه جور نگاه هست. نمی خواهم ۱۰۰ بگویم ولی به نظر من آینده ایران آینده روشنی هست.

می خواهم بدانم که آینده ای برای خود و موقعیت شغلی تان در نظر گرفتید؟

مهمان: فکر می‌کنم که هنوز من در جاده خاکی هستم، فعلا باید خاک را بکوبیم تا برای جاده شدن آماده بشود. احساس می کنم ما نسلی هستیم که یک چیز ها را باید جلو ببریم حتی اگر سخت باشد. من از موقعیت کاری خودم تا اینجا که آمدم راضی هستم و فکر می کنم که در آینده هم دست آوردهایی هم خواهم داشت، چون الان در مسیرش هستم.

مجری: مثلاً در ۲۰ سال دیگر خود را در چه جایگاهی متصور هستید؟

مهمان: من کمیتی فکر می‌کنم مثلاً به خودم می گویم که طی سال دو تا پروژه خوب باید انجام بدهم، ۲۰ سال دیگر که می خواهم کار کنم حداقل ۴۰ تا پروژه‌ دیگر دارم. تا الان مثلا ۱۵ تایش را انجام دادم. یکی از چیزهایی که دوست دارم این است که در خارج از ایران مخصوصاً در منطقه یک تغییر ایجاد کنم. من خیلی به مرز فرهنگی اعتقاد دارم. پری روز با یکی از دوستان صحبت می کردیم، پرسید: تعادل چیست؟ گفتم تعادل یعنی بین تاثیر پذیری و تاثیر گذاری یک نسبت ایجاد کنی، این نسبتش مساوی نیست و فرق می کند. من دوست دارم که در معماری منطقه در حوزه تخصصی خودم، یا حوزه کارآفرینی، در حوزه تولید صنعت، باز هم در حوزه تخصص صنعت ساختمان بیشتر کار کنیم. دوست دارم دغدغه کاریم دیگر این نباشد که آخر سال مسائل مالی داشته باشم. هر ساله آرزویی دارم و برای سال دیگر هم همین است که دغدغه های اقتصادی ما کمتر شود که این به نظرم جهانی است. مخصوصا بعد از کرونا این دیگر جهانی است.

مجری: خاورمیانه زیاد گشتید؟

مهمان: بله، ترکیه زیاد رفتم. عراق پروژه داشتیم. همین که می‌گویم دور و بری های من مهم هستند ما همین که بتوانیم به دور و بری های مان کمک کنیم و یک نسبتی درستی با ما ایجاد شود منطقه به یک صلح می رسد.

مجری: این نگاهی که شما به زندگی دارید چقدر توانسته کسب و کار شما را بهتر بکند؟

مهمان: یک دوستی داریم عضو هیئت مدیره مان است که می گوید علیرضا مهربان است، کارفرماها به ما کار می دهند، ولی پول نمی دهند. این نگاه من باعث می شود که ما همیشه پروژه داشتیم و داریم و کار داریم، مشتری داریم و اینکه مشتری را نگه داری و بتوانی از او پول بگیری، این هم یک هنر است. ولی کلاً روحیه ام باعث می شود که من رابطه قلبی و دوستی خوبی با کارفرماها دارم، من الان خیلی از کارفرماهایم دوستان صمیمی من هستند. البته انتخاب می‌کنم که رابطه ام تا چه حد صمیمی بشود و دوستی های خیلی خوبی داریم معمولاً پروژه هایی که موفق می‌شود دوستی هایش هم موفق است. من آدم سختی نیستم نه در قرارداد بستن و .... راحت می گیرم البته دوروبری هایم و شرکایم همیشه اذیت می شوند چون من می بخشم و آنها نمی بخشند. بعضی اوقات به نظرم می رسد که رفتارهای آنها پاسخ به رفتارهای من است. این ایراد را در خودم بگویم من راحت می بخشم و آنها سخت می بخشند، این سخت شدن کمی تنش ایجاد می کند. تنش قراردادی، حقوقی یا هر مدل دیگر.

مجری: بار دیگر متولد بشوید فکر می‌کنید که راه دیگری را برای زندگی انتخاب می کنید؟

مهمان: نه راضیم. نمی‌خواهم خیلی قطعی بگویم اما آره.

مجری: فکر می کنید که چه فرصت ها و یا امکاناتی بهتر بود در زندگی تان در اختیارتان قرار می گرفت که امروز شاید به افق تان نزدیک تر باشید؟

مهمان: یکی اینکه ما بتوانیم با دنیا در ارتباط باشیم، انگار دور ما را آب گرفته، ارتباط آدم را رشد می دهد چه منطقه‌ای که مثال زدم و چه فراتر از آن. ولی باز به دید فرصت می بینم، شاید اگر آنها بودند ما اصلا رشد نمی کردیم چون نبودند ما رشد کردیم. ولی الان چیزی که فکر می‌کنم ارتباط است، به نظر من با دنیا در ارتباط باشیم.

مجری: در مورد اشتباهات تان صحبت کنید. می خواهم ببینم که چه اشتباهاتی فکر می‌کنید در زندگی تان مرتکب شدید که شاید روند حرکت شما را کند کرده آن ها چه بوده؟ اگر دوست دارید بگویید.

مهمان: یکی از اشتباهاتم این است که ازدواج نکردم. آدم باید در یک زمان یک کاری را انجام بدهد بعداً اصلا شکلش عوض می شود در مورد من این طور است.

مجری: چند سالگی را برای ازدواج مناسب می دانید؟

مهمان: به نظر من آدم تا وقتی که نمی داند باید ازدواج کند، وقتی که بفهمی داستان چیست اصلا ازدواج نمی کنی. فهم نسبت به خودتان نسبت به بیرون از خودتان البته کمی طنز دارد اما در آن واقعیت است. اشتباهی که مثلا شاید بگویم قدر لحظات عزیزانی که الان پیشمان نیستند را باید بیشتر می دانستم. کمی برایشان بیشتر وقت می‌گذاشتم مثلا موقع هایی که تازه پدرم را از دست داده بودم حاضر بودم خیلی از چیزها را از دست بدهم و دوباره او باشد. اشتباه این است که یک فرصت های اقتصادی را باید مغتنم می شمردم، اما نشمردم. همه ما هم داریم البته آنقدر نوسان بازار مثلا چیزی که می‌شد خرید، که نگران نباشیم گفتیم می خریم، اما رد شدیم بعد دیگر نمی‌توان آن را خرید دست من و شما نیست. چه کسی فکر می کرد که از سال ۹۰ تا امروز دلار از هزار تومان به ۲۵ برسد ۲۵ برابر بشود. هنوز ده سال نشده. هیچ اقتصاددان هم نمی‌تواند آن را پیش‌بینی کند. می‌شود بدبینانه گفت دلار ۵۰ هزار تومان می‌شود. فکر می‌کنم که باید این مسئله را مقداری جدی گرفت.

مجری: احتمالاً در زندگیتان روزهای سخت، اوقات سخت یا شرایط سخت زیاد بوده می‌خواهم بدانم در آن روزهایی که خیلی تحت فشار مشکلات بودید یا در کل زندگی تان، عاملی که به شما آرامش می داده و به شما انرژی دوباره برای ادامه می‌داده آن چه بوده؟

مهمان: موسیقی مثلا باخ، باخ برای من مثل تهذیب نفس است، شعر و اینکه همیشه به آینده امیدوارم، مثلا به خودم می گویم بزرگترهای ما سخت ترین روزها را تجربه کردند و راهی پیدا کردند ما هم باید راهی پیدا کنیم در هر حوزه ای.

مجری: وقتی که مثلا به پنج سال پیش نگاه می کنید این احساس را دارید که علیرضا بهزادی نسبت به پنج سال پیش بهبودی برایش حاصل شده؟

مهمان: بله

مجری: فکر می کنید این روند را همینطور می توانید ادامه دهید؟

مهمان: دارم تلاشم را می‌کنم فکر می‌کنم که هر روز مثلا اینکه دوستانی مثل شما را پیدا می کنیم رشد است دیگر. شعر ابتهاج، انتهای شعر است:

در نشیب دره سر به سنگ می زند، رونده باش، امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.

مجری: آقای بهزادی عزیز می خواهم ببینم که احساس رضایتی که در این گفتگو بنده در شما متوجه شدم، این را ناشی از چه عواملی می دانید و فکر می کنید می شد که از این هم بهتر بشود و رضایت بیشتری داشته باشید؟

مهمان: سوال تان جالب است. فکر می‌کنم بشود ولی فکر می‌کنم که به خانواده بر می‌گردد، تحت هر شرایطی در حال و لحظه بودیم خانواده پرجمعیت بودیم

مجری: چند خواهر و برادر هستید؟

مهمان: ۷ تا هستیم. سه تا پسر و ۴ تا دختر. من وسط هستم دقیقا حرف دیروز به خواهرم گفتم من مرکز ثقل هستم. من عدد چهار هستم. همیشه خوش بودیم، روزهای سخت هم داشتیم، بالاخره خانواده پرجمعیت مسائل خودش را هم دارد. همین الان خیلی خوشحالیم. از ۷ نفر ۶ نفر هم کار می‌کنیم. خواهر بزرگم که دیگر کار نمی کند همه خواهر و برادر ها با هم هستیم.

مجری: شرکت خانوادگی دارید.

مهمان: بله کیف می کنیم. می خندیم واقعاً شاد هستیم هر چند که مشکلاتی هم داریم.

مجری: خیلی خوب است هر وقت همگی با هم جمع شدید به ما بفرمایید بیاییم گپی با شما بزنیم.

مهمان: رضا چند وقت پیش می گفت که علی تو با خانواده کار کردن را خوب مدل کردی، من نتوانستم. اینطور بگویم ما سخت نمی‌گیریم مثلا می پذیریم که علیرضا رئیس است و من می پذیرم مثلا تصمیم گیری این موضوع با ندا است. البته ممکن است اشتباه تصمیم بگیرند، می گذاریم که به جلو برود.

مجری: خیلی عالی. از صحبت با شما لذت بردم و از شما یاد گرفتم. اگر فکر می کنید که چیزی را می بایست می گفتید و نگفتید به عنوان سخن آخر برنامه بفرمایید.

مهمان: نه چیز خاصی نیست یاد شعر مولانا می افتم که می گوید: « گفت بی گفتن زبان ما بیان حال ماست». بعضی وقت ها بچه ها می گویند که حرف بزن می‌گویم آقا نقشه کن، توضیح نده. بعضی وقت ها می شود با یک زبان دیگر هم حرف زد. به نظرم با کار کردن، با تلاش بعضی وقت ها یک حرف هایی را می شود گفت که با کلمه نمی شود، گفت. در این شرایط باید تلاش کرد، قدر زمان را باید دانست، ما در یک نسلی هستیم، من و شما که تقریبا هم سن هستیم، در واقع در یک پارادایم و یک دوره ای بودیم که گذار هم بود. همیشه با دوستانمان که در مورد معماری حرف می زنیم. می گویم: نسل قبلی به ما نسل جدید معماری چوب امدادی نداد که ما بگوییم ما وارث هستیم. انقلاب این تاثیر را در همه چیز داشته در صنعت داشته، در همه چیز یک کاتی خورد یکسری ها به هر دلیلی رفتند ، دلیل قانع کننده ای داشتند. ما دهه پنجاهی ها وارث آن بودیم مخصوصا در حوزه کار و کارآفرینی و وجود جنگ و... شما یادت است دیگر؟ نوع آموزشی که ما دیدیم، الان اصلاً مدل آموزش امروزی خیلی درست تر از مدل آموزشی است که من و شما دیدیم. کرونا یک مدل از جنگ بود ما هم به خاطر بمباران تعطیل شدیم و به خانه رفتیم. من در کل خودم را جلوی صف می بینم که داریم یک چیز را به جلو می بریم برای همین خیلی وقت برای غر زدن نداریم. شوخیم این است که می‌خواهی بخواه نمی خواهی هم باید بخواهی.

مجری: ممنون که این وقت را گذاشتید

مهمان: امیدوارم که برای کسی بد آموزی نداشته باشد،خواهش می‌کنم که شما جاهایی که مناسب نیست را کات کنید.

مجری: من خودم به شخصه از شما یاد گرفتم انشالله که این امکان را داشته باشیم که بیشتر در خدمت شما باشیم و بتوانیم با هم کارهای خوبی انجام بدهیم

مهمان: مرسی از همه شما.

افلراهم آواکارخانه نوآوریگنج مخفیتجربه معنا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید