افرا
افرا
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

مصاحبه با علیرضا بهزادی بنیان گذار و مدیر عامل دیبا(قسمت دوم)

نقاط عطف زندگی(برای مشاهده نسخه صوتی اینجا کلیک کنید)

کارآفرینی یعنی تمایل به تغییر مثبت

زندگی یعنی ایجاد هارمونی

نسلی وارث هیچ چوب امدادی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کارآفرینی یعنی تمایل به تغییر مثبت

مجری: من اولین باری که شما را دیدم (می خواهم برداشتم از شما را بگویم) در دفتر رضا کلانتری نژاد نشسته بودم، شما از کرمان برگشته بودید. از پروژه شهر نوآوری یک توضیحی درباره آن دادید و رفتید. من به نظرم آمد که شما آدمی هستید که سخت در چارچوب قرار می گیرید، از آن آدم‌هایی که در قالب در نمی آید. ولی با این توصیف که شما از زندگی تان می کنید به نظر می رسد که منطقی و قالب مند عمرتان را گذراندید.

مهمان: ارگانیک بوده، من همیشه می گویم که مدل یاد گیریم مثل گیاهانی هست که خودشان رشد کرده اند و حالا یک جورایی آبی را به دستش رسانده‌اند. حالا نمی‌دانم شاید اینجوری هستم، اصلاً غیرخطی هستم.

مجری: شما دارید یک شرکت بزرگ را اداره می‌کنید و به نظرم این نمی‌شود مگر اینکه چارچوب پذیر باشید نمی شود یک شرکت بزرگ را مدیریت کرد، الان دارید با یک عالمه شریک تعامل می کنید یک آدمی که نتواند چارچوب مند باشد نمی‌تواند تعامل بکند.

مهمان: انتخاب هم می کنم یعنی آدم هایی که شریک می شوم را انتخاب می کنم.

مجری: می‌خواهم بدانم که برداشت اولم درست است یا برداشت دومم؟

مهمان: جفتش درست است یک تعادلی بین این دو تا هست.

مجری: جالب است چون شما یک جای دیگر هم به تعادل اشاره کردید که می توانید بین کار و علاقه تعادل برقرار کنید، خیلی دلم می خواهد که این را توضیح دهید. چون ما از زمانی که اینجا آمدیم چند تا کلید واژه را هدف قرار دادیم: یکی معنا هست که ما الان در واقع با همین موضوع داریم با هم گفتگو می کنیم، بعدی تعادل، سوم سفر قهرمان و بعدی بهبودی است. هر کاری که ما اینجا داریم می‌کنیم در واقع یک یا چند تا از این کلید واژه ها را در زیست بوم کارآفرینی دارد تقویت می کند فعلاً تمرکزمان بر معنا هست. ولی من فکر می‌کنم که شما دارید کلید واژه دوم ما را در زندگی تان به نحو موفقی استفاده می‌کنید. علاقمند هستید که راجع به آن صحبت کنیم؟

مهمان: بله حتماً به نظرم شما خیلی خوب به اینها کادر می دهید. من مثل یک آرتیستی هستم که کار می کنم و شما به آن کادر می دهید و می‌گوید که این خوب است اینجا را ببندیم و بقیه را برش بزنیم. من یک شعری از عطار خیلی دوست دارم که می گوید:

گاه رندم، گاه زاهد، گاه مست، گاه هست و نیست، گاه نیست و هست.

به نظر من زندگی همین است تعادل، عدم تعادل، نسبتی بین اینها، خوشحالی، ناراحتی، غم، هر چیزی، به نظرم زندگی مثل روز و شب است. یک بار در پارک سخنرانی داشتیم، گفتند که فضای کار اشتراکی چیست؟ گفتم تنشی است بین آزادی در فضا و نظم در فضا، کسی که بتواند این را حل کند یک فضای کار اشتراکی خوبی ایجاد کرده، به نظر من همه چیز در یک تنش است تنش به معنیِ....

مجری: تقابل بین دو ساحت

مهمان: معماری در تنش با طبیعت است. مثلا اینجا ممکن است یک باغی بوده باشد، من نمی دانم که صد سال پیش اینجا چه بوده ولی معماری آماده جایگزینش شده، این را چطور باید حل کنیم؟ در معماری امروز برایش یک راه حل های علمی پیدا شده که هنوز ۱۰۰ نیست و هنوز اتفاقات زیست محیطی در دنیا داریم و غالب است و چیزی که به آن تعادل می‌گویم این است که من به خودم آزادی می دهم، من کلا به پدیده های غیرخطی علاقه دارم، به پدیده هایی که یک دفعه شما متعجب می شوید و می گویید wow. آن چه بود و چه شد و چرا اینطور شد. شما وقتی دارید یک پروژه را طراحی می کنید و بدانید آخر چه می شود، نه. هفت و هشت که طراحی و اجرایش دست خودمان بوده، کارفرمایش هم خودمان بودیم، کاملاً یک پدیده غیر خطی بود. شاید که ما وقتی داشتیم این جا زاویه و یا مستر پلن را کار می کردیم کاملا با کارفرما حرف زدیم که نیازها را به دیاگرام تبدیل کردیم و از دیاگرام به مرحله بعد رفتیم و پدیده غیرخطی هم بالاخره باید یک نمودی داشته باشد، این طور نیست که مثلا من اینجور فکر می کنم و برای همین یکسری چهارچوب هایی ایجاد شد، شد پالت، متحرک، فضا flexible است نمی‌دانم شما در هفت و هشت این تجربه را داشتید یا نه؟ ممکن است هر دفعه بیایید احساس کنید که تغییر کرده

مجری: بله

مهمان: این برای من خیلی خوشایند است. به نظر من زندگی همین است و باید زندگی را این شکلی مدل کرد. یک آدمهایی ممکن است بگویند که آقا این به من نمی سازد و من دوست دارم که جور دیگری زندگی کنم ولی من از تغییر خوشم می آید.

مجری: ببخشید من بنا ندارم پرحرفی بکنم ولی صحبت‌های شما جوری است که من مجبور می شوم کمی دخالت کنم چون جذاب است. رسیدیم به اینجا که یکی از ضرورت های کارآفرینی تغییر است، سوالم این است که به نظر شما چرا اکثریت مردم در برابر تغییر مقاومت می کنند ولی شما جوهر کارآفرینی را تغییر می بینید؟ چه چیزی در جوهره کارآفرین هست که این سبک زندگی را برایش اقتضا می کند؟

مهمان: فکر می کنم انرژی می‌برد، سخت است. وقتی یک آدم بخواهد چیزی را تغییر بدهد باید چارچوب ها را بشناسد، فرآیند هایش را کنترل کند و این کنترل را بهینه کند، یک فرم جدید تولید کند در هر حوزه‌ای. به نظر من تغییر یعنی اینکه شکستن و دوباره ساختن. دیروز در اینستاگرام یک چیزی از آقای کیارستمی دیدم؛ بحث جالبی می کرد می گفت: تنها بچه ها هستند می سازند و خراب می کنند و از این کار لذت می برند. برای اینکه پیش فرضی ندارد، دانسته ای ندارد و ما با دانسته های مان حرف می زنیم، او پیش‌فرض ندارد، می سازد و خراب می کند. تغییر یعنی خراب کردن یک چیزهایی، خب این درد دارد، سخت است دیگر.

مجری: چرا کارآفرین حاضر است این درد را تحمل کند اما مردم عادی چنین تحملی ندارند؟

مهمان: شاید دنبال یک چیز فراتر از آن است، شاید دنبال یک چیز بهینه تر هست. مثلا بچه هایی که در زمینه محیط زیست دارند حرف می‌زنند، اینها الان دارند از وضعیت دنیا و زباله اذیت می شوند. می‌خواهم بگویم که ناشی از یک درد است. امروز شعر یادم می‌آید جالب است مولانا می گوید: ای برادرعاشقی را درد باید، درد کو؟

درد دارد، یک دردی دارد که احساس می‌کند باید تغییر کند، حالا نمی خواهم به حوزه ادبیات و عرفان ببرم، من فکر می کنم که آدمی که می آید یک موبایل هوشمند را طراحی می کند یک مسئله ای دارد، اگر این آدم را در حوزه دیگری هم می گذاشتی همین بود یعنی عادت دارد به تغییر دادن اتفاقات، مسائل.

مجری: یعنی چیزی در درون آن آدم هست؟

مهمان: بله الگوریتمش این است. ریاضی دان معروف خانم مریم میرزاخانی رفت روی توابع هیپربولیک، این آدم اگر روی چیزی دیگری هم می رفت باز هم جواب می داد. اتفاقی روی یک چیزی رفت.

مجری: در مورد خود شما به نظرتان چه بوده که شما را تا اینجا کشانده؟

مهمان: فکر می‌کنم من هم از تغییر و از اینکه در این بالا و پایین شدن به تعادل برسم و نتیجه کارم همیشه برایم لذت بخش بوده که تهش بگویم بر اساس این تلاش این ساختمان این پروژه یا... به وجود آمده مثلا من به چیزهایی که علاقه دارم این است که فرآیند ها را دست کاری کنم و از فرآیندی خروجی متفاوت در بیاید، شاید همین غیرخطی بودن، باعث شده که ساعت 10ِ شب با پدرم سرکار بروم، ساعت کار که ده شب نیست یا اینکه همیشه وقتی به مشکل می خوردیم به معنی یادگیری بوده نه به معنی اینکه آخ به مشکل خوردیم، قرار است چیزی یاد بگیریم و قرار است که تجربه جدید بکنیم. من همیشه در شرکت به بچه‌هایم هم می‌گویم مثلا وقتی پروژه به مشکل می‌خورد می گویم پس ما یک دانسته‌هایی نداشتیم یکسری نادانسته ها داشتیم که می خواهد دانسته شود و در این پروژه نوبتش است که ما برویم و بدانیم و تا قبل نمی‌دانستیم که چنین مشکلی داریم. هر سطحی از مشکل با کارفرما، مشکل حقوقی، مشکل تکنیکالی، هر مدل که شما بگویی مشکل، برای من مشکل نیست برای من قرار است که یک سری از نا دانسته های من به دانسته تبدیل بشود.

مجری: می خواهم ببینم نقش خانواده تان را در این که شما یک چنین شخصیتی پیدا کنید را چه می دانید؟

مهمان: من بیشتر تحت تاثیر پدرم بودم و خانواده ام همیشه به من سختگیر و منتقد بوده و همیشه معتقد بوده که راهی که من می روم غلط است هنوز هم معتقدند من غلطم.

مجری: پدر هنوز در قید حیات هستند؟

مهمان: نه، چهار سال پیش از دنیا رفت. ولی تنها کسی که حامی من بود و به نظرم فقط این آدم می فهمید و حمایت می کرد، همه اعضای خانواده همین الان هم معتقدند من دارم اشتباه می کنم. من هم می گویم اوکی.

مجری: ولی خودتان چنین اعتقادی ندارید؟

مهمان: از نگاه آن ها راست می گویند، ولی خب من حالم خوب است، من از این که جمعه ها هم سرکار هستم حالم خوب است. ما به ظاهر رئیس شرکت هایمان هستیم، باور کنید من بعد از اینجا به دفترمان در ونک می‌روم تا ۱۰ شب کار هایم را انجام می‌دهم. این طور نیست که ما مثلاً ۵ بعد از ظهر خانه باشیم. اصلاً این طور نیست امروز صبح اولین نفر ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه من بودم که به سرکار رفتم، هیچکس نبود، کلیدم را انداختم و رفتم داخل نشستم. یعنی همیشه اولین نفر و آخرین نفر هستیم و حواسمان هست که این کشتی جلو برود، مخصوصاً در این روزهای سخت اقتصادی بالاخره ما به یک عالمه آدم تعهداتی داریم و باید حواسمان باشد. یک نکته در مورد سوال قبل بگویم این که خانواده کارمان ندارند، انتقاد شان را می کنند اما اجباری روی ما ندارند، در فرهنگ خانواده ما هرکس مسیر خودش را رفته و همه نظرات و انتقادات شان را داشتند، ولی هیچ وقت ما را مجبور نکردند که یک کاری را الا و بالله انجام دهیم. تربیت ما اینطور بود یعنی سخت گیری چیزی وجود نداشته، یک بار دوبار به شما می‌گویند که این کار را انجام بده خوب است، اگر نکردی می‌گویند اوکی؛ پذیرش است.

افراهم آواکارخانه نوآوریگنج مخفیتجربه معنا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید