آفره دخت
آفره دخت
خواندن ۱ دقیقه·۱۳ روز پیش

اولین بوسه

دخترک با موی فر خرمایی رنگش گرفتار شده بود . انگشتان دست پسرک کنار نمیرفت . راستش را بخواهید خود دختر هم نمیخواست رها شود .

عجیب است اما واقعا داشت با موهایش حس میکرد . انگشتان سرد و مردانه او که دور حلقه موهایش تکان میخورد و بیشتر و بیشتر دخترک قصه مارا اسیر میکرد .

با پیراهن راه راه بلند و پاییزه اش هم داشت حس میکرد . شانه های پهن او و دستان یخ زده اش که دور کمر دخترک پیچیده بود .

وای خدای من تپش های تند و دنباله دار او .

: صبر کن این تپش ها برای من است یا او ؟ قلب من اینقدر بیقرار شده یا قلب او ؟

چیزی بود که ذهنش در گردباد معنا و مفهوم برای لحظه ای جا داد و از یاد برد .

دخترک نمیدانست آیا تابش سخت خور است یا لباسهای گرمی پوشیده ؛ واقعا تن دیگری این چنین گرم است ؟

گرمای محبت این است ؟

فرصت فکر ندارد . پسرک قدمی دیگر او را به خود فشرد . دخترک دیگر تعادل خود را خودش نگه نداشته بود . کاملا تسلیم خواست او ؛ حس میکرد کامل در آغوشش حل میشود .

پسرک نیروی کمی به بازوانش سپرد و خیلی زود سر دخترک به سمت بالا چرخید .

تپش های تندتر .

نگاه های گره در هم .

نرمی لبان یکدیگر

و تاریکی شیرین چند لحظه ای .

دخترکعشققصهداستانپسرک
نوشته هایم از شیرینی و تلخی جوشش احساساتم میرویند . لحظه ای با من همراه باشید تا شما را با دنیای احساسات و مفاهیم همراه کنم .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید