ویرگول
ورودثبت نام
آفره دخت
آفره دخت
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

لال ام

سکوت میکنم ؛ تا تپش های تند قلبم بجای من پاسخ دهند .

تو آنجا ایستاده ای . نگاهت به تنها برگ روی درخت خیره است . خزان پاییر چشمهایت را به سنگفرش خیابان میراند .

تنها خود میدانم که هزاران بار فریاد زده ام و اسمت را هزاران بار ؛ باد این دزد بی انصاف ، هربار صدایم را دزدیده است .

گناه من چیست ؟ که هزاران بار بی صدا ، صدایت کرده ام . هزاران غریبه را شنیدی اما ، من آشنای غریب را نه .

دستهایم هربار برای چیدنت دراز شده اند . قدم هایم برای رسیدن به تو تند شده اند .

اما کافی نیست .

تو حتی یکبار هم متوجه نبودی .

من بینوا تا کنون مثل تو را ندیده ام . ترحمی شاید

نگاهی شاید

صدایی شاید

قسم به آسمان حتی کوچکترین سوی چشمی از تو صدایم را باز میگرداند .

پس چرا دریغ میکنی .

غرورم را بشکن .

عاشقانهداستانقصهغرور بیجاعشق
دارم برای نوشتن بهتر تلاش میکنم اگه دوست دارین کنارم باشید .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید