
لیلا داشت آخرین ظرف لازانیا رو میذاشت تو فر. بوی پنیر و گوشت حسابی پیچیده بود توی خونه. سالگرد ازدواجشون بود و لیلا میخواست همه چی ده از ده باشه. ساعت ۱۰ شب بود و علی هنوز نیومده بود.
وقتی بالاخره صدای کلید اومد، لیلا لبخند عمیقی زد. علی، خسته، کُتش رو پرت کرد رو مبل و گفت: (ببخشید عزیزم، شرکت کار داشتم دیر اومدم. سالگردمون مبارک.) یه بوس کوچیک رو پیشونی و تمام.
باهمدیگه توی یک فضای سوت و کور شام خوردن و لیلا سعی میکرد حرف بزنه، از اتفاقای روزش میگفت و علی فقط سر تکون میداد. لیلا حس کرد داره با یه دیوار یا یه نفر که هدفون داره و صدای آهنگش تا آخره حرف میزنه.
بعد شام، لیلا پرسید: (امروز چطور گذشت؟) علی گفت: (خوب بود. تو چی؟) لیلا حس کرد یه چیزی گیر کرده تو گلوش. منظورش این نبود که روزش چطور بود. دوباره پرسید: (نه… منظورم اینه که تو حالت چطوره؟)
علی یهو بلند شد ایستاد، قدمزنان رفت سمت اتاق و با یه صدایی که بیشتر شبیه آه بود، گفت: (لیلا، من خستهام. امروز جلسهی بدی داشتیم، فردا هم ارائه دارم. میشه بعداً حرف بزنیم؟)
لیلا سرش رو انداخت پایین و فقط گفت: (اوهوم، باشه شب بخیر.)
توی اون آشپزخونهی گرم، جلوی شمعای سالگرد که داشت آروم آب میشد، لیلا حس کرد تنهاست. علی اونجا بود، نفس میکشید، ولی ارتباطش با لیلا وصل نبود. انگار سیم اتصالش رو کشیده بودن. لیلا با خودش فکر کرد: (چطور ممکنه کنارش باشم و انقدر تهِ دلم خالی باشه؟)
همین حس تنهایی در رابطهی لیلا، دقیقاً نشون میده که چرا وصل بودن در رابطه بنیادیترین نیاز ماست، مثل اکسیژن و نون شب.
در دوران نیاکان ما اگه از گروه جدا میشدیم، یک گرگ بهمون حمله میکرد و کشته میشدیم. اما امروز دیگه گرگی وجود نداره، ولی مغز ما همچنان تنهایی رو یه خطر مرگبار میبینه. ما به یه پایگاه امن نیاز داریم. یه نفر که وقتی شکست میخوریم یا حال خوبی نداریم، ما رو در آغوش بگیره.
ما از نوزادی یاد میگیریم چطوری در ارتباطات وصل بشیم. با بوسه و آغوش، نگاه گرم مادرمون و پذیرفته شدنِ قهر و آشتیمون. حالا اگه این راههای امن رو در بچگی یاد نگیریم، مغزمون برای بقا یا به سمت دلبستگی اجتنابی پیش میره، یا دلبستگی اضطرابی یا حالتهای دیگه از دلبستگیهای عاطفی.
زندگی مدرن امروز شلوغه، فشارها زیادن. کار، درس، خانواده، دوستان… همه چیز ممکنه ما رو از مسیر اتصال رابطه منحرف کنه. اون موقع دیگه خوب گوش نمیکنیم، هیجان منفی رو تحمل نمیکنیم، تماس چشمی و لمس کم میشه و حس امنیت رابطه از بین میره.
حالا در چنین وضعیت رابطه، چه راهکارهایی وجود داره که باعث میشه اتصال بین دو نفر برقرار بمونه؟
به چشمای شریک عاطفیت نگاه کن:
گوشی رو بذار کنار، مستقیم تو چشمای شریک عاطفیت نگاه کن. نذار نگاهت فرار کنه. مغز ما با نگاه کردن به چشمای یه آدم دیگه، حس امنیت و اعتمادش فعال میشه. انگار داری میگی: (من اینجام، مراقبت هستم.)
عصبانیتشو تحمل کن و ببخش:
اگه شریکت یک موقعی عصبانیه یا ناراحته، لازم نیست سریع حلش کنی. فقط در کنارش حضور داشته باش. بهش اجازه بده احساساتشو پردازش کنه. نه نصیحت کن، نه خودت رو قربانی نشون بده. فقط بگو: (سخته، میفهمم. ولی من کنارتم.)
نکته: حضور و پذیرش زمانی مفیده که عصبانیت اتفاقی باشه و برای حل موضوع کوتاهمدت کمک کنه. اگه عصبانیت شریکت دائمی یا مکرر باشه، این دیگه صرفاً تحمل نیست؛ در این موارد بهتره از درمانگر کمک بگیرید.
خشک و بیانعطاف نباش، دریچهی حرف زدن رو باز نگه دار:
گاهی ممکنه ناخواسته یه دیوار بینتون بکشی، چون فقط روی حرف خودت تمرکز میکنی. وقتی این اتفاق میافته، طرف مقابل حس میکنه نه تنها از حرفت، بلکه از خودت هم جدا شده. توی این شرایط بگو: (بذار حرفات رو بشنوم. شاید یه چیزی هست که من نمیبینم و متوجه نشدم.)
بغلهای بیدلیل رو جدی بگیر:
ما موجودات اجتماعی هستیم. لمس دست، یه بغل محکم، یعنی: (من مراقبتم، غصه نخور.) حتی اگه حرف زدن واست سخته، با رفتار محبت آمیز صحبت کن. یادت نره، همانطور که بچه نیاز به آغوش داره، بزرگسال هم نیاز داره. حتی یه جدایی کوچیک مثل خوابیدن یا صبح رفتن سرکار، باید یه علامت وصل شدن داشته باشه. این کار، اضطراب جدایی رو کم میکنه و احساس امنیت میده.
نشون دادن اهمیت با رفتار:
گاهی نیازه با رفتار و در عمل نشون بدی که به شریکت اهمیت میدی. مثلاً یه چای خوش عطر دم کنی و برای همسرت ببری.
قرار گذاشتن رو هیچوقت تعطیل نکن:
زوجهای موفق، قرار گذاشتن با همسرشون رو رها نمیکنن. برنامهریزی کن، لباس شیک بپوش و باهمدیگه برید سر قرار. این کار به شریکت حس انتخاب شدن و اولویت بودن میده. یعنی: (تو هنوز مثل اول رابطه برام خاصی.)
منبع: staying connected in your romantic relationship