بهار:
سال 98 با یک بهار دل انگیز شروع شد. بهاری که تقریبا میتونم بگم مثل اون رو تجربه نکرده بودم. اگرچه متاسفانه خیلی از دوستان درگیر سیل و زلزله بودن اما جای من خیلی خوب بود و شاید از این بابت بخوام معذرت خواهی هم بکنم. توی عید تونستم چندی جلد کتاب رو مطالعه کنم که همه شو اینجا معرفی کردم.
البته اگرچه بعدش خیلی اوضاع بر وفق مراد نبود اما بد هم نبود. یک زندگی روتین رو دنبال کردم و دنیا نوید یک زندگی خوب رو برای این سال میداد.
تابستان:
تابستون یکم سخت گذشت البته بد نگذشت ولی خب سخت گذشت. راستش الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم حتی نمیدونم تابستونم چطوری گذشت. فقط یک مسافرت رو یادمه که با برادرم رفتیم و چون ماشینش خراب بود نزدیک به 150 کیلومتر رو با دنده دو حرکت کرد. یک چیز هم یاد گرفتم. اینکه شغال (یا کفتار نمیدونم فرقشون چیه) هندونه و خربزه میخوره. اخه خربزه؟ با اون هیکلت میشینی خربزه میخوری؟
پاییز:
سخت شروع شد، سخت ادامه پیدا کرد، چند خبر خوب و در نهایت پایانی بی مقدمه. شاید بتونم بگم سخت ترین پاییزی بود که گذشت. چند هفته بی خبری از خانواده به خاطر قطعی اینترنت، مشکلات اقتصادی و سایر مشکلات که بهتر از من میدونید. اما چند خبر خوب در نهایت تونست کمی از بار غم و اندوه پاییز کم کنه.
زمستان:
با فاجعه شروع شد. ترور سردار. کسی که قلب یک ملت پیشش بود. هنوز هم وقتی یادش میفتم بغض گلومو میگیره. یادمه که اون زمان همه سکوت کرده بودیم. هیچکس حرفی نمیزد. غمی سنگین روی قلب همه بود اما کسی بروز نمیداد. تا یک هفته نمیتونستم کاری بکنم. هر ثانیه اخبار رو چک میکردم تا خبر انتقام رو بشنوم. و انتقام گرفته شد. اگرچه دل ما رو خنک نکرد اما معتقدم اتفاقی که افتاد اتفاق بزرگی هست. ترور سردار. اگرچه واقعه هولناک و سختی بود که هیچ کلمه ای براش وجود نداره. اما باعث حرکتی شد که از هندوچین تا بالکان رو تحت تاثیر قرار داد. حتی مردم آمریکای جنوبی مثل کوبا و اندونزی هم در یادبود سردار مراسماتی برگزار کردن.
بعد فاجعه هواپیمای بویینگ بود که قلب همه رو یکبار دیگه به درد آورد و انتقام سردار رو هم به حاشیه روند. و در نهایت هم کرونا وارد کشور شد. ترس پشت ترس بدبختی پشت بدبختی غم پشت غم. و از اون بدتر اینه که تا آخرش مدام بدبیاری بیاری و از لحاظ روحی هم بهم بریزی.
در نهایت میشه گفت سال نود و هشت خصوصا اسفندش یکی از بدترین سالهایی بود که تجربه کرده بودم. چه از نظر جسمی چه از نظر روحی.
و دوباره بهار:
زمان هایی هست که با خودت میگی اگه این اتفاق بیفته دیگه میمیرم. اون اتفاق میفته و میبینی هنوز نمردی. اما فرقی هم با زنده ها نداری. یک جایی بین مرده ها و زنده هایی انگار با اون اتفاق یک چیزی ازت جدا شده یک قسمت از قلبت دیگه سرجاش نیست و دیگه هم برنمیگرده. توی همچین حالتی حال خوش داشتن خیلی سخته. اما همونطور که قبلا گفتم انسان تا زنده است محکوم به زندگی کردنه در نهایت باید تصمیم بگیریم که میخوایم قاطی کدوم جماعت باشیم. اما حتی اگه بخوایم قاطی زنده ها باشیم. مطمئنا اون آدم سابق نیستیم. یک چیزهایی یاد گرفتیم. به یک چیزهایی بدبین شدیم. یه سری آدم رو بخشیدیم. و تصمیم گرفتیم یک سری آدم رو هرگز نبخشیم.
اما بعد از تمام اینها دوباره بهار میاد. دوباره روزهای خوب. دوباره شادی. دوباره خنده و دوباره زندگی و بعد از اون شادی دوباره غم دوباره ناراحتی دوباره غصه. زندگی همه اش دوره است. پس نه زمانی که زندگی با شماست مغرور بشید و نه زمانی که زندگی علیه شماست ناامید.
بعد از روضه ای که خوندم بریم سراغ بهترین های سال 98:
بهترین کتابی که خوندم؟
-سخته بگم. کتاب های زیادی خوندم اما شاید بتونم با قطعیت بالا بگم کتاب روایت بازگشت از هشام مطر یکی از بهترین کتاب هایی بود که توی این سال خوندم.
بهترین فیلمی که دیدم؟
راستش بین مرد ایرلندی و پاراسایت دودل بودم. دلم میخواست مرد ایرلندی رو انتخاب کنم چون واقعا سینما بود. جلوه های ویژه، فیلمنامه، داستان، بازی ها همه چی کامل بود اما نمیدونم چرا نتونست حتی یه اسکار بگیره. (برای بی اعتبار بودن جوایز اکادمی همین یک دلیل کافیه) اما پاراسایت هم فیلم خوبی بود.
بهترین عکسی که دیدم؟
بذارید یکم از خود راضی باشم و بگم عکس دسته جمعی با همکلاسی هام. البته خیلی از بچه ها نبودن توی عکس :( ولی خوب همینقدر هم کافیه به نظرم. همینو بپذیرید از من. بضاعت ما همینقدره.
در پایان از تمام کسانی که توی این یک سال بنده رو تحمل کردن و کسایی هم که نتونستن تحمل کنن کمال تشکر رو دارم امیدوارم سال آینده سال خوب و مملو از امید و تدبیر برای همه مردم باشه.
داستان قبلیمم بخونید حس میکنم خیلیاتون همینطوری الکی لایک کردید رد شدید:
از کاربر جوجه تیغی هم میخوام که متن ها رو بخونه. همینطوری الکی لایک کردن هیچ فایده ای نداره. بخون ببین شاید توی متن فحشی چیزی نوشته باشم. همینطوری قطاری لایک میکنی.
از ویرگولم ممنونم که تمام تلاشش رو داره میکنه تا از اینجا برم و دیگه کلا چیزی ننویسم همینطوری ادامه بده.