معرفی فیلم| پاراسایت (انگل) شورشی علیه نابرابری طبقاتی

متن حاوی اسپویل است

فیلم انگل یا پارازایت یک فیلم خوب دیگر از کارگردان نام آشنای کره ای، بونگ جون هو است که اخیرا با فیلم های جذاب خودش مانند اوکجا توانسته است جایی در میان کارگردانان صاحب نام دنیا برای خودش دست و پا کند تا اندازه ای که او را اسپیلبرگ آسیا نام نهاده اند.

فیلم انگل نیز مانند فیلم اوکجا یک انگیزه را دنبال میکند و آن توجه به قشر محروم جامعه است البته اینبار با نگاهی دیگر به قضیه. در این فیلم ما شاهد خانواده ای هستیم که زندگی انگل واری دارند. در همان ابتدای فیلم توجه سنخیت این نام با محتوای فیلم می شوید جایی که پسر خانواده گوشی همراهش را برداشته و به دنبال آنتن وای فای می گردد. هنگامی که به پدرش می گوید که آنتن نداریم پدر به اون می گوید که بیشتر بگرد حتما پیدا می کنی و چنین نیز می شود. در نهایت پسر خانواده یک آنتن ضعیف پیدا می کند. آن هم در دستشویی. در همان اوایل فیلم شما متوجه کیفیت فیلم برداری و قدرت کارگردان در نشان دادن سوژه می شوید. جایی که شما تمام حواس خود را به افراد می دهید و هرگز متوجه نمی شوید که جایی که آنها در آن نشسته اند تا از آنتن استفاده کنند در واقع دستشویی است.


سپس فردی پیدا می شود و تکه سنگی همراه با یک خبر خوش به پسر خانواده می دهد. به او می گوید که باید برای تدریس زبان انگلیسی به خانه دختری برود. هم سنگ و هم دخترک مهم هستند چرا که پسر خانواده تصور می کند این سنگ و آن دختر باعث بهروزی و موفقیت وی خواهند شد اما هر دو بلای جان او شدند و او را تا نزدیکی مرگ بردند. در نهایت هنگامی که پسرک در انتهای فیلم سنگ را داخل رودخانه ای قرار می دهد بیننده متوجه می شود که این سنگ چندان تفاوتی با دیگر سنگ ها نداشته است.

در ادامه میبینیم که پسر خانواده، خواهرش را به عنوان معلم هنر به خانه خانواده پارک (Park) می برد. دختر خانواده که مشخصا از مابقی آنها باهوش تر است. (و این هوش زیاد در نهایت باعث کشته شدنش می شود چرا که در میان فقرا هیچ انسان باهوشی نباید وجود داشته باشد) با تحویل دادن اراجیفی به خانم پارک تقاضای پول بیشتری برای مشاوره هنری به فرزندش می کند. در اینجا متوجه می شویم که طبقه ی مرفه با تمام ثروتی که دارند با تمام رفاهی که دارند چقدر احمق اند و طبقه محروم با تمام محرومیت هایی که کشیده اند که چه توانایی بالقوه ای دارند که تنها نیاز است که آنها را بالفعل کنند. در ماجرای اخراج پیشخدمت قبلی، این قضیه به خوبی نمایان می شود. جایی که با یک سناریو از پیش تعیین شده، به خوبی حرکت بعدی خانم پارک را حدس می زنند و در نهایت موفق به انجام کاری می شوند که در ابتدا به نظر غیرممکن می آمد.


در باب توانایی های بالقوه این طبقه محروم که هیچگاه بالفعل نمی شود می توان به رانندگی پدر خانواده اشاره کرد. فیلم به خوبی نشان می دهد که فقر این افراد نه به خاطر نداشتن استعداد و یا ذات فقیر که فقط و فقط به خاطر خود فقر است. فقری که به شدت در جامعه نهادینه شده و کسی هیچ گاه نمی خواهد برای آن راه حلی ارائه کند.

در نهایت انگل ها به خانه وارد می شوند. اما در شبی که خانواده پارک برای جشن تولد فرزندشان به خارج از خانه رفته اند پیش خدمت قبلی وارد خانه شده و آنها را از رازی باخبر می کند که شاید عجیب به نظر بیاید. به مدت چندین سال، پیش خدمت قبلی شوهرش را در زیرزمین این خانه مخفی کرده بود. در اینجا بیننده متوجه می شود که زندگی انگل وار تا چه اندازه در این جامعه ریشه دوانده است. به شخصه تا پیش از مواجهه با این موضوع تصور می کردم پیشخدمت قبلی بیش از آنکه انگل باشد یک حیوان خانگی است. خصوصا با توجه به سکانسی که آقای پارک در ابتدا وارد خانه می شود و دوربین ابتدا سه سگ خانواده پارک را نشان می دهد و سپس پیشخدمت را که دارند به طرف آقای پارک می دوند. اما با متوجه شدن این موضوع میبینیم که تمام جامعه درگیر این زندگی انگلی شده است.




مواجهه پیشخدمت قبلی با خانواده نیز از مواجهه های جذاب و دیدنی است که می توان ان را با مواجهه دو کره مقایسه کرد. مقایسه ای که کارگردان نیز میخواست صورت بگیرد. هنگامی که دکمه ارسال ویدیو را به دکمه موشک های هسته ای تشبیه کرد. اگر فیلم های قبلی کارگردان را دیده باشید متوجه می شوید که این کارگردان تا چه حد مخالف اشغال نظامی کشورش توسط آمریکاست. به طوری که در فیلم میزبان صراحتا به نقد اشغالگری آمریکا پرداخته است. در اینجا نیز کارگردان به صورت کاملا هوشمندانه میخواهد نشان دهد که دعوای دو کره نه بر سر تصاحب پول و قدرت که تنها برای تصاحب آن زندگی انگل وار است. دو کره برای این نمی جنگند که جایگاه بهتر و آبرومندانه تری در دنیا کسب کنند برای این میجنگند تا کسی که پیروز شود زندگی انگل وار بهتری داشته باشد و با اجرای فرامین اربابش به این زندگی انگل وار ادامه دهد.

سپس خانواده پارک به خاطر باران شدید از مسافرت باز میگردند. در اینجا نیز طعنه ی سنگینی نهفته است بارانی که برای هر دو نقمت است. اما به دو شکل کاملا متفاوت. خانواده ی پارک برای این از باران متنفرند که مانع تفریحشان شده و خانواده ی دیگر برای این متنفرند که زندگیشان غرق در کثافت شده است و دیگر نمی توانند در همان زیر زمین نیز زندگی کنند. فردای آن روز خانم پارک خدا را شکر می کند که هوا چقدر تمیز و مناسب جشن شده است و خانواده دیگر تمام امیدهای خود را برباد رفته میبیند. این شکاف عمیق، مشکلی کاملا جهانی است. مشکلی است که همه جای دنیا با آن دست و پنجه نرم میکند برای همین فارغ از فرهنگ و جغرافیا می توان گفت تمام دنیا با آن سمپاتی خواهند داشت. این فیلم یکبار دیگر تلنگری بود به دنیایی که به سرعت رو به زوال می رود و افراد فقیر مدام در حال سرکوب شدن هستند.




در نهایت نیز این سرکوب از جایی سربر می آورد. جایی که پدر خانواده هنگامی که دخترش را غرق در خون میبیند و فرق پسرش را شکافته می یابد از شدت عصبانیت چاقویی در قلب آقای پارک، نماد سرمایه داری اجاره ای کره فرو می کند تا طغیان طبقه ی محروم علیه سرمایه داران را نشان دهد. اما نتیجه ی این طغیان چه می شود؟ خانواده پارک رفته و چند آلمانی خانه را خریداری می کنند. در اینجا نیز کارگردان به خوبی نشان میدهد نتیجه طغیان بر علیه نظم موجود نه فروپاشی نظام طبقاتی بلکه تغییر صاحبان طبقات با یکدیگر است.

فیلم پاراسایت نشان دهنده تغییر سریع پارادایم در دنیاست. دنیایی که زمانی جرات قدعلم کردن در مقابل ابرقدرت ها را نداشت و امروز به دنبال تغییر است. به دنبال تغییر به نفع مردم نه به نفع جامعه سرمایه دار. اگرچه این تغییر سخت است اما جوانه های امیدی است که در دل مردم و جوان ها ریشه دارد همانطور که پسر خانواده در رویاهایش زمانی را تصور میکند که خانه را خریده و پدرش را از آن زیر زمین نجات می دهد مردم کره و فقرای دنیا نیز زمانی را تصور میکنند که صاحب خانه شده اند و مردم خود را آزاد میبینند. زمانی که همه خوشحال اند و کسی دیگر ارباب دیگری نیست. زمانی که کسی برده نیست.

همچنین فیلم تلنگری به جامعه مصرف زده است. جامعه ای که فقرایش جا برای زندگی ندارند، غذای مناسب نمی خورند و همان را نیز با انواع حشرات سهیم اند اما گوشی هوشمند دارند. فیلم به خوبی نشان می دهد که چطور گوشی هوشمند از ملزومات اجتماع شده است و اگر کسی نداشته باشد محکوم به فناست.




در نهایت باید گفت این فیلم را می توان ساعت ها و حتی سالها تحلیل کرد و در موردش نوشت و خواند اما هیچگاه نمی توان به کُنه قضیه پی برد. نمی توان درد و رنج خانواده های فقیری را که صرفا به خاطر نظام نابرابر اجتماعی در بدبختی زندگی میکنند، درک کرد. و حسرت بیشتر در مورد کارگردان هاییست که انسانیت را فدای جایزه نکردند. اگر پارازایت جایزه اسکار را ببرد درس بزرگی خواهد بود به کسانی که در فیلم هایشان رویای آمریکایی را ترویج میکنند تا متوجه باشند که می توان بر ضد امپریالیسم نیز فیلم ساخت می توان از درد واقعی مردم نیز فیلم ساخت می توان از شکاف طبقاتی نیز فیلم ساخت بدون توهین به مردم خود. شما در فیلم هرگز حس ترحمی نسبت به خانواده فقیر ندارید. اگرچه کارگردان اجازه نمی دهد با آنها همزاد پنداری نیز بکنید. اما شما میتوانید حال و روز آنها را درک کنید و این سمپاتی آنقدر عمیق است که حتی ممکن است شما ارا از شدت غم به گریه بیندازد. اما هرگز ترحم نمیکنید. هرگز توهینی به این خانواده فقیر صورت نمیگیرد، آنها دروغ می گویند اما هرگز به خاطر این دروغ تحقیر نمی شوند. این خانواده با تمام فقرش شاد و مغرور است. در حالیکه کارگردانان ایرانی از تحقیر ایرانیان مشغول جمع کردن جوایز خارجی هستند. بگذریم گفتنی ها زیاد است اما گوش شنوا؟



https://virgool.io/pluscriticism/irishman-hw6nvru6l61g
https://virgool.io/mystories/%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-qmkuavko5wal
https://virgool.io/@ahmadso/%D9%86%D9%82%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%82%D8%AF-csvzhejwif1h