ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

باران. خواب. شب.




مغازه، داشت بوی ترانه‌های من را می‌گرفت. بیرونِ در، خیابان، زیرِ شُرشُرِ باران خیس‌تر می‌شد؛ داشت بوی آسمان را می‌گرفت. در یک نظر، می‌شد هردو را عاشقانه نگاه کرد.


خوشبحال دلم! داشتم از باران لذت می‌بردم.


+ من میگم با نوشتن، میشه تو معجزات به راحتی قدم زد؛ واقعی، مثل سر کشیدنِ یه لیوان آب!
...حالا اگه جواب سوالت رو گرفتی، پاشو لباس تَنت کن بریم قدم بزنیم که بارون، بد هواییم کرده..!


من، با ترانه تصمیم‌های زیبایی می‌گیرم. مثلاً اکنون با اینکه باران بند آمده است، ذهنم هنوز می‌بارد!


پای تلفن می‌گفت: « لامسب، تو از کجا می‌فهمی توی رختخوابم؟ نکنه تو اتاقم دوربین کار گذاشتی؟! »
راستش، خودمم دقیق نمی‌دونم. مدرک تخصصیِ خواب‌گذاری ندارم. فقط تجربه‌ی زندگیِ خواب‌آلود رو زیاد دارم.


دوردورهای دوازده شب به بعد، روی هرکس، یک تاثیر دارد: یکی نهایتِ دنده‌ای که به ماشین بدهد، دو است. یکی هم هست که تا پیچ نَپیچد، پاهایش را از روی گاز برنمی‌دارد. اینجا، سرعت، نشان از حالِ درون دارد. اینجا، تاثیرِ شب، برروی رانندگی‌ست؛ خیلی جاهای دیگر، به صورتی متفاوت نمایانگر می‌شود. مثال زیاد است، زحمتش با خودتان.

دلنوشتههوای بارانیشعرادبیاتنویسندگی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید