ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

مادری که...

مادری که...
عوض تعریف کردن قصه‌هایی با پایان‌هایی شخصی برای نوه و نتیجه‌هایش؛ دُم کردن کشمش و چیدن‌شان در کنار گردوهایی که قبل‌تر، مغزشان کرده و یکی را همراه با دمنوش کاکوتی و باقی را بین همان نوه‌های قد و نیم‌قدش تقسیم کند!

پاها را برروی هم بیندازد و چشمانش را ببندد و در خلوتی که مخصوص خودش است، دخترکی پنج، شش‌ساله شود که دارد سبزه‌ها را به آرزوهای ( اقلا ) شصت‌سال‌بعدش گره می‌زند: انگشتانش که در هوا می‌لغزند و گونه‌های خوشحالی را نوازش می‌کنند!

عوضِ نازی که به گزاف خریده می‌شود و ابرویی که بالا انداخته می‌شود و رضایتی که قرار نیست به این زودی‌ها حاصل شود برای رهبریِ یک رقص محلی ( شاید با آوازِ دخترقوچانی از بانو سیما بینا! )

عوض مالیدن حنا به کف پاهای خود و پسر بزرگترش و جنگ با نوه‌ی بزرگترش که چرا نمی‌گذارد او این مسعولیت را بر عهده بگیرد!

عوض دعاهای پای دود کردن اسپند: « سبز است، سِبنَد، سبزه‌کار است سبند، سررشته‌ی صدهزار کار است سبند ... » !

عوض فاش نکردن راز اِشکنه‌ی خراسانی برای عروس‌هایش!

عوض بافتن موهای عروسکش که اکنون جان گرفته و نامش ( شاید ) طاهره است و شاید صفورا و... !

عوض پز دادن با دندان‌های عاریه‌اش درمقابل هم‌عصران خودش!

عوض اینکه جمعه به جمعه، آرام و بی‌صدا گوشه‌ای از اِشکاف ( نوعی کمد دیواری ) و لباس‌هایی را تا کند و دسته‌ای را باز و خانه را با گل‌های بنفش و آبی و نارنجی و قرمز و... تزیین کند و... چارقَد‌َش را با کِشی که از داخل، آن‌را از زیر چانه، محکم می‌کند، با سکوتی که تنها خدا معنایش را می‌داند، دربِ هر مغازه‌ای، بَس بایستد ‌و درخواست پول یا چیزی شبیه به آن را بکند و کسی چمیداند که در خانه ( که البته اگر داشته باشد ) چه کسی انتظار این تلاش‌های پُرشکنجه‌ی او را می‌کشد؟

مادرانهنویسندگیدلنوشتهداستانسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید